وقتی پسرخالته و تنهاتوی خونه میمونید
#وقتی_پسرخالته_و_تنهاتوی_خونه_میمونید
· · ───────────── · ·
کوک: هه اگه خوشت نمیاد میتونی بری هتل این چند وقتو
ا.ت: جااااان؟!! تو چقدر پرویی بچه من چرا برم خودت برو
کوک: به خاله میگمااا
دهنمو کج کردم براش
ا.ت: به خاله میگمااااا .. لوووس
کوک: خب اجازه میدم بمونی
پوزخند زدومو گفتم
ا.ت: خیلی ممنونم بابت این همه دل رحمیتون
کوک: خواهش ... حالا آشپزی بلدی دیگه این چند وقت از گشنگی نمیریم
ا.ت: من هیچی بلد نیستم.. مشکل خودته دیگه چطوری شکمتو سیر کنی
کوک: به خاله میگماا اینجوری رفتار میکنی با خواهر زادش
ا.ت: ب جان تو بلد نیستم
کوک: باشه پس من به خودم سفارش میدم توام به خودت
ا.ت: خسیس نباش دیگه ی دختر خاله بیشتر نداری که
کوک: مشکل خودته ..
پوکر نگاش کردم که رفت تو اتاقش و درو بست
منم غذا رو خوردم رفتم تو اتاقمامانم گرفتم کل شبو با گوشی بازی کردم بعدشم خوابیدم چون صبح باید ساعت ۷ بلند بشم برم سرکار ...
_______
با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
رفتم دست و صورتمو شستم و اماده شدم
دیدم کهکوک هم همزمان با من از اتاقش در اومد
کوک: کجا میری؟
ا.ت: خودت کجا میری؟
کوک. مناول پرسیدم
ا.ت: سرکار برای مصاحبه
کوک: اها خوبه
حرکت کرد رفت سمت در
ا.ت: نگفتی کجا میری
کوک: فضولی نکن خوشگله
درو بست و رفت
من ا.ت نیستم اگه ضایش نکردم
از خونه زدم بیرون
تو پارگینگ اپارتمان بودم دیدم که کوک سوار ی ماشین گرون قیمت شده
تا از اپارتمان دروبیامو برم سر کوچه
کوک با ماشین اومد جلوم
کوک: برسونمت
ا.ت: نمیخواد با اتوبوس میرم
کوک: میخواستی هم نمیرسوندم
بلند خندید و گازشو گرفتو رفت
هنوز ی روز نگذشته من قراره با این بشر چیکار کنم اخه
_________
از اتاق مصاحبه در اومدم قبول شده بودم
رئیس ی مرد جوون بود خیلی خوش قیافه بود
بهم گفت که از فردادمیتونم شروع به کار کنم قراره منشی شخصیش باشم
وایی خداروشکر حتما به مامان بگم شاخ در میاره از تعجب
اخه هر جایی میرفتم برای کار پیدا نمیشد میگفتن سابقه کاری نداریوو مدارکت کامل نیس
راهی خونه شدم وقتی رسیدم کسی خونه نبود
معلومه کار کوک خیلی طول میکشه
لباسامو عوض کردم ی دوش گرفتم و رفتم اشپز خونه تا ببینم چی هس که این شکممو سیر کنه
ولی هیچی نبود
در خونه باز شد کوک اومد تو
کلید داشت مگه؟؟؟؟
دستش پیتزا بود
اب دهنم افتاد رفتم نزدیکش
ا.ت: خوش اومدی چقدر دیر کردی .. کتتو بده اویزون کنم
با تعجب نگام میکرد هر لحضه ممکن بود چشاش از حدقه بزنه بیرون
کوک: چیشده مهربون شدی
ا.ت: مهربون بودممم
کوک: اون که صدرصد با مهربونی میخوری مارو
ا.ت: هیی منمیخوام باهات خوب باشم نمیزاری
کوک: خوب نباش باهام لج میکنی رو بیشتر دوست دارم
ا.ت: پس خودت خواستی ..
ادامه دارد ...
· · ───────────── · ·
کوک: هه اگه خوشت نمیاد میتونی بری هتل این چند وقتو
ا.ت: جااااان؟!! تو چقدر پرویی بچه من چرا برم خودت برو
کوک: به خاله میگمااا
دهنمو کج کردم براش
ا.ت: به خاله میگمااااا .. لوووس
کوک: خب اجازه میدم بمونی
پوزخند زدومو گفتم
ا.ت: خیلی ممنونم بابت این همه دل رحمیتون
کوک: خواهش ... حالا آشپزی بلدی دیگه این چند وقت از گشنگی نمیریم
ا.ت: من هیچی بلد نیستم.. مشکل خودته دیگه چطوری شکمتو سیر کنی
کوک: به خاله میگماا اینجوری رفتار میکنی با خواهر زادش
ا.ت: ب جان تو بلد نیستم
کوک: باشه پس من به خودم سفارش میدم توام به خودت
ا.ت: خسیس نباش دیگه ی دختر خاله بیشتر نداری که
کوک: مشکل خودته ..
پوکر نگاش کردم که رفت تو اتاقش و درو بست
منم غذا رو خوردم رفتم تو اتاقمامانم گرفتم کل شبو با گوشی بازی کردم بعدشم خوابیدم چون صبح باید ساعت ۷ بلند بشم برم سرکار ...
_______
با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
رفتم دست و صورتمو شستم و اماده شدم
دیدم کهکوک هم همزمان با من از اتاقش در اومد
کوک: کجا میری؟
ا.ت: خودت کجا میری؟
کوک. مناول پرسیدم
ا.ت: سرکار برای مصاحبه
کوک: اها خوبه
حرکت کرد رفت سمت در
ا.ت: نگفتی کجا میری
کوک: فضولی نکن خوشگله
درو بست و رفت
من ا.ت نیستم اگه ضایش نکردم
از خونه زدم بیرون
تو پارگینگ اپارتمان بودم دیدم که کوک سوار ی ماشین گرون قیمت شده
تا از اپارتمان دروبیامو برم سر کوچه
کوک با ماشین اومد جلوم
کوک: برسونمت
ا.ت: نمیخواد با اتوبوس میرم
کوک: میخواستی هم نمیرسوندم
بلند خندید و گازشو گرفتو رفت
هنوز ی روز نگذشته من قراره با این بشر چیکار کنم اخه
_________
از اتاق مصاحبه در اومدم قبول شده بودم
رئیس ی مرد جوون بود خیلی خوش قیافه بود
بهم گفت که از فردادمیتونم شروع به کار کنم قراره منشی شخصیش باشم
وایی خداروشکر حتما به مامان بگم شاخ در میاره از تعجب
اخه هر جایی میرفتم برای کار پیدا نمیشد میگفتن سابقه کاری نداریوو مدارکت کامل نیس
راهی خونه شدم وقتی رسیدم کسی خونه نبود
معلومه کار کوک خیلی طول میکشه
لباسامو عوض کردم ی دوش گرفتم و رفتم اشپز خونه تا ببینم چی هس که این شکممو سیر کنه
ولی هیچی نبود
در خونه باز شد کوک اومد تو
کلید داشت مگه؟؟؟؟
دستش پیتزا بود
اب دهنم افتاد رفتم نزدیکش
ا.ت: خوش اومدی چقدر دیر کردی .. کتتو بده اویزون کنم
با تعجب نگام میکرد هر لحضه ممکن بود چشاش از حدقه بزنه بیرون
کوک: چیشده مهربون شدی
ا.ت: مهربون بودممم
کوک: اون که صدرصد با مهربونی میخوری مارو
ا.ت: هیی منمیخوام باهات خوب باشم نمیزاری
کوک: خوب نباش باهام لج میکنی رو بیشتر دوست دارم
ا.ت: پس خودت خواستی ..
ادامه دارد ...
۱۳.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.