(پارت ۶)
(پارت ۶)
موقع خواب بود..
هرکی به خصوص یه اتاق برای خودش داشت و تهیونگ نمیدونست کجا به خوابه
کوک : تهیونگ تو برو پیش مینه......
کوک تا خواست اسم مینهو رو بیاره مینهو چشم غره ای رفت
کوک حرفش رو به هان وو تغییر داد
کوک : تهیونگ تو برو پیش هان وو بخواب
هان وو غرعر کنان به پدرش گفت
هان وو : بابایییی من نمیخوام عمو پیشم بخوابه
کوک : چرا هان وو
هان وو که دلیلی واسه ی حرفش پیدا کرد گفت
هان وو : امممم......... خببب چون که من لقد میزنم و عمو پرت میشه پایین
مینهو که میخواست از پسرش دفاع کنه گفت
مینهو : راست میگه کوک مینهو خیلی تو خواب لقد میزنه
کوک : آااااااا خب تهیونگ تو پیش من بخواب
تهیونگ که مشکلی با کوک نداشت گفت
تهیونگ : باشه ممنونم
و همه به سمت اتاقشون رفتن
.
کوک در اتاق حدودا بزرگش رو باز کرد و رو به تهیونگ گفت
کوک : تهیونگ این اتاق منه توش راحت باش
تهیونگ : باشه حتما
کوک : هاااا چی
تهیونگ : خودت گفتی راحت باش خب
کوک : اره ولی خب انقدر راحت هم نه
و جفتشون خنده های ارومی کردن ( 😑😑کجاش خنده دار بود ؟)
تهیونگ چون مسواک نداشت مجبور بود روی تخت بشینه تا کوک که داخل wc (دستشویی)بود بیاد
همونجوری توفکر بود
تو فکر اینکه میتونه به کوک اعتماد کنه و به کوک درباره ی بیماریش بگه
کوک از راه رسید و همونطور که تو دهنش مسواک بود کنار تخت ایستاد و تهیونگ متوجه اون نشد
که کوک تهونگ رو تکونش داد
کوک : تهیونگ تهیونگ
تهیونگ به خوش اومد
تهیونگ : ها .....چی... شده
کوک : تو فکری (بچه ها کوک از اینجا به بعدش رو با دهنی که مسواک توشه میگه خودتون تصور کنین )
تهیونگ : چی من
کوک : اولن چی نه کی دومن بله شما تو فکری
تهیونگ : راستش میخواستم بهت یه چیزی بگم
کوک : چی
که یه اب دهن کوک افتاد رو زمین پارکت و صدای تق اومد
تهیونگ که خیلی کم عصبانی بود با همون لحن گفت
تهیونگ : اون برو دهنتو بشو
کوک به سمت دستشویی رفت و کنار تهیونگ روی تخت نشست
کوک : خوب چی میخواستی بگی
تهیونگ : کوک میدونم هنوز یه روزم نیست که من به خونتون اومدم و من تو تا حدودی دوست شدیم ولی من حس میکنم میتونم بهت اعتماد کنم درسته ؟
کوک : اره بابا راحت باش به هیشکی چیزی نمیگم
تهیونگ : خببب کوک ببین ........
شرط
فالورها به ۴۰ نفر برسه
۳ کامنت
۵ لایک
موقع خواب بود..
هرکی به خصوص یه اتاق برای خودش داشت و تهیونگ نمیدونست کجا به خوابه
کوک : تهیونگ تو برو پیش مینه......
کوک تا خواست اسم مینهو رو بیاره مینهو چشم غره ای رفت
کوک حرفش رو به هان وو تغییر داد
کوک : تهیونگ تو برو پیش هان وو بخواب
هان وو غرعر کنان به پدرش گفت
هان وو : بابایییی من نمیخوام عمو پیشم بخوابه
کوک : چرا هان وو
هان وو که دلیلی واسه ی حرفش پیدا کرد گفت
هان وو : امممم......... خببب چون که من لقد میزنم و عمو پرت میشه پایین
مینهو که میخواست از پسرش دفاع کنه گفت
مینهو : راست میگه کوک مینهو خیلی تو خواب لقد میزنه
کوک : آااااااا خب تهیونگ تو پیش من بخواب
تهیونگ که مشکلی با کوک نداشت گفت
تهیونگ : باشه ممنونم
و همه به سمت اتاقشون رفتن
.
کوک در اتاق حدودا بزرگش رو باز کرد و رو به تهیونگ گفت
کوک : تهیونگ این اتاق منه توش راحت باش
تهیونگ : باشه حتما
کوک : هاااا چی
تهیونگ : خودت گفتی راحت باش خب
کوک : اره ولی خب انقدر راحت هم نه
و جفتشون خنده های ارومی کردن ( 😑😑کجاش خنده دار بود ؟)
تهیونگ چون مسواک نداشت مجبور بود روی تخت بشینه تا کوک که داخل wc (دستشویی)بود بیاد
همونجوری توفکر بود
تو فکر اینکه میتونه به کوک اعتماد کنه و به کوک درباره ی بیماریش بگه
کوک از راه رسید و همونطور که تو دهنش مسواک بود کنار تخت ایستاد و تهیونگ متوجه اون نشد
که کوک تهونگ رو تکونش داد
کوک : تهیونگ تهیونگ
تهیونگ به خوش اومد
تهیونگ : ها .....چی... شده
کوک : تو فکری (بچه ها کوک از اینجا به بعدش رو با دهنی که مسواک توشه میگه خودتون تصور کنین )
تهیونگ : چی من
کوک : اولن چی نه کی دومن بله شما تو فکری
تهیونگ : راستش میخواستم بهت یه چیزی بگم
کوک : چی
که یه اب دهن کوک افتاد رو زمین پارکت و صدای تق اومد
تهیونگ که خیلی کم عصبانی بود با همون لحن گفت
تهیونگ : اون برو دهنتو بشو
کوک به سمت دستشویی رفت و کنار تهیونگ روی تخت نشست
کوک : خوب چی میخواستی بگی
تهیونگ : کوک میدونم هنوز یه روزم نیست که من به خونتون اومدم و من تو تا حدودی دوست شدیم ولی من حس میکنم میتونم بهت اعتماد کنم درسته ؟
کوک : اره بابا راحت باش به هیشکی چیزی نمیگم
تهیونگ : خببب کوک ببین ........
شرط
فالورها به ۴۰ نفر برسه
۳ کامنت
۵ لایک
۳.۹k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.