یونا به هاته میگه شبی اون پسر کوچولوعه ای. میگه نخیرم برا
یونا به هاته میگه شبی اون پسر کوچولوعه ای. میگه نخیرم برا چی باشم؟
یونا میگه چون رئیس باند به اون بزرگی یدونه تتو ام نداره؟چقد خدایی ترسویی؟ یسری بحثا پیش میاد و یونا سریع میپره تو ترن و توی بلند ترین جا میشینه و وقتی ترن شروع مسشه و تازه یسری حرکتای کوچیک اتفاق میفته یونا داد میزنه که چه غلطی کردم اومدم رو نزدیک ترین صندلی نشستم. بعد یکی برگشت و گف «یونا؟؟» یونام برگشت و نگاش کرد.. اره اون یونگی بود... خلاصه ترن تموم شد و یونام داش بیهوش میشد. دوستاش وقتی اونو با یونگی دیدن فک کردن خبریه... رفتن سمتش و اونم گفته پسر عمومه. بعد وقتی میخان برن یه چی دیه سوار شن بارون میگیره. یونگی و یونا میرن واس هر دو نفر یه چتر بگیرن و هیونکی با اینا نبوده و تازه قبل اینکه بارون بیاد اومده پیششون.. ت این مدت یه ناشناس بش زنگ میزنه و چرت و پرت میگه میگه ک خانوادتو میکشیم و اره فلان.. ولی اون باور نمیکنه. و یذره که میگذره ب گوشیش پیامک میاد که میدونیم خواهرت برات مهم تر از خانوادته. پس اگه نیای به این ادرس اونو میکشیم و براش عکس یونگی و یونا ک دارن تو خیابون راه میرن رو میفرسته. اونم که میبینه اینا شوخی ای چیزی ندارن مجبور میشه بره. یونگی و یونا توی راه وقتی چتر میگیرن چون لباساشون خیسه خیسه میرن هودی بگیرن. وقتی هودی گرفتن و برگشتن.. بعد اینکه رفتن کافه و یه چی خوردن.. اعضا زنگ زدن به یونگی که کجایی و فلان کلی نگرانت شدیم.. اون میگه نگرانم نشین ممکنه دیر وقت بیام خونه. اون میخواسته بره خونه یونا ابنا تا یکم عموش رو ببینه و با خانوادش گپ بزنه. ولی تو راه یونا و شوگا با جسم خونی هیونکی مواجه میشن و میفهمن که بهش چاقو زدن و اونو میفرستن بیمارستان. ینی وقتی هیونکی میره به اون ادرس... بجا اینکه بگن چیکارش دارن بش چاقو میزنن و میارنش وسط جاده میندازن.. یعنی دراصل میخواستن زنده بمونه.
خب خب اینم از توضیحات. حالا اگ سوالی دارین بگین میشنوم.
یونا میگه چون رئیس باند به اون بزرگی یدونه تتو ام نداره؟چقد خدایی ترسویی؟ یسری بحثا پیش میاد و یونا سریع میپره تو ترن و توی بلند ترین جا میشینه و وقتی ترن شروع مسشه و تازه یسری حرکتای کوچیک اتفاق میفته یونا داد میزنه که چه غلطی کردم اومدم رو نزدیک ترین صندلی نشستم. بعد یکی برگشت و گف «یونا؟؟» یونام برگشت و نگاش کرد.. اره اون یونگی بود... خلاصه ترن تموم شد و یونام داش بیهوش میشد. دوستاش وقتی اونو با یونگی دیدن فک کردن خبریه... رفتن سمتش و اونم گفته پسر عمومه. بعد وقتی میخان برن یه چی دیه سوار شن بارون میگیره. یونگی و یونا میرن واس هر دو نفر یه چتر بگیرن و هیونکی با اینا نبوده و تازه قبل اینکه بارون بیاد اومده پیششون.. ت این مدت یه ناشناس بش زنگ میزنه و چرت و پرت میگه میگه ک خانوادتو میکشیم و اره فلان.. ولی اون باور نمیکنه. و یذره که میگذره ب گوشیش پیامک میاد که میدونیم خواهرت برات مهم تر از خانوادته. پس اگه نیای به این ادرس اونو میکشیم و براش عکس یونگی و یونا ک دارن تو خیابون راه میرن رو میفرسته. اونم که میبینه اینا شوخی ای چیزی ندارن مجبور میشه بره. یونگی و یونا توی راه وقتی چتر میگیرن چون لباساشون خیسه خیسه میرن هودی بگیرن. وقتی هودی گرفتن و برگشتن.. بعد اینکه رفتن کافه و یه چی خوردن.. اعضا زنگ زدن به یونگی که کجایی و فلان کلی نگرانت شدیم.. اون میگه نگرانم نشین ممکنه دیر وقت بیام خونه. اون میخواسته بره خونه یونا ابنا تا یکم عموش رو ببینه و با خانوادش گپ بزنه. ولی تو راه یونا و شوگا با جسم خونی هیونکی مواجه میشن و میفهمن که بهش چاقو زدن و اونو میفرستن بیمارستان. ینی وقتی هیونکی میره به اون ادرس... بجا اینکه بگن چیکارش دارن بش چاقو میزنن و میارنش وسط جاده میندازن.. یعنی دراصل میخواستن زنده بمونه.
خب خب اینم از توضیحات. حالا اگ سوالی دارین بگین میشنوم.
۵.۵k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.