bad girl p: 77
مینهو: بچه ها من میخوام ازدواج کنم(😣)(همشون سوجو خوردن)
نامی: چقد بهت گفتم نخور دیوونه میشی
مینهو: منم میخوام یه رابطه مث هانا و کوک داشته باشم مگه زوره تا اخر عمر سینگل باشم(😣)
هممون زدیم زیر خنده
هانا: بخدا وقتی مست میشی خیلی کیوت میشی مینهو
مینهو: من میخوام ازدواج کنم(داد)
شوگا زود جلو دهنشو گرف
شوگا: سگ تو روحت ابرو برامون نزاشتی
انتونی: مث تهیونگ که وقتی روسیه بودیم چیکار کرد خداااا
ته: ایش حالا هی بزنید تو سرم
سویون: هیونجین نظرت عوض نشده
هیونجین: راجب چی؟
کوک: سینگل بع گوریت
هیونجین: یه عقاب همیشه تنهاس
همه(🤣)
سوهیون: سیندل یعنی سی(سینگل یعنی چی) سوهیون رو پام نشسته بود
هانا: سینگل به این جمعی که توش نشیتی میگن بغیر از منو کوک و انتونی و سوجین
جیمین، ته، یوهان، فیلیکس: مرضضض
کوک: مگه دروغ میگه
سویون: بسیار درست است فرزندم
سوک یون: واقعا مامان بابا شدن بهتون میاد
همه: ارع
هانا: شماهم سینگلی بهتون میاد
سوهو: میگم بچه ها توجه کردید یوهان و هانا خیلی شبیه همن
یوهان یه طرفم نشسته بود کوکم اون طرفم بود همه نگاهی به منو یوهان کردن
همه: راس میگی
یوهان: ازونجاییکه من از هانا بزرگترم جذابیتم بهش سرایت کرده
هانا: فقط1ماه بزرگتری ها
یوهان: حالا هرچی
ووجین: انگار دوقلویین خیلی شبیه همین تاحالا چطور توجه نکرده بودم
فیلیکس: موافقم
راس میگفتن خیلی شبیه همیم حتی بیشتر اخلاقامون یوهانم مث من به دود و تمشک حساسیت داره ممکنه اون برادر دوقلوم باشه؟ نه امکان نداره اگه برادر دوقلومه پس چطور 1ماه ازم بزرگ تره؟ همه این سوالایی بودن که ذهنم رو درگیر کرده بودن هرچی بیشتر فکر میکردم سردرگم تر میشدم
ویو کوک
بچه ها راس میگفتن این همه شباهتشون واقعا تعجب اور بود همینو که بچه ها گفتن هانا رف تو فکر هرچی صداش زدم واکنشی نشون نمیداد
کوک: هانا؟ هانا
دستمو جلو صورتش تکون دادم که گف
هانا: ها؟ چیه
کوک: خوبی؟
هانا: اه ارع خوبم(لبخند زوری)
مطمئنم یه چیزیش شده واسه همین
گفتم که دیگه برگردیم خونه بچه ها هم قبول کردن
مینهو: بریم. پاشد خواس راه بره که نزدیک بود با سر پخش زمین شه که
سوهو: گرفتش
سوهو: مرتیکه چقد گفتیم زیاد نخور ظرفیتت پایینه
خلاصه برگشتیم خونه من سوهیون که خوابش برده بود رو بردم اتاقش هاناهم رف اتاق خودمون گذاشتمش رو تخت پتو رو روش کشیدم لامپ رو خاموش کردم اومدم بیرون از اتاق رفتم اتاق خودمون دیدم هانا نشسته رو تخت سرشو با شوبادستاش گرفته رفتم پیشش نشستم سرشو چسبوندم بع سینم
کوک: عشقم چرا انقد تو فکری؟ چیزیت شده؟
هانا:«همچیو تعریف میکنه براکوک»
کوک: یعنی تو اینهمه سال فک میکردی عمو جون کی و خاله می هی پدرو مادر واقعیت نیستن
هانا: ارع
کوک: یعنی ممکنه یوهان برادر دوقلوت باشه؟
هانا: هم ارع هم نه چون یوهان 1ماه ازم بزرگتره و پسر اجوماس
کوک: بیب ذهنتو زیاد درگیر نکن بلاخره میفهمیم برادر دوقلوت کیه
هانا: باشه
سرشو از رو سینم برداشت
هانا: فعلا بیا بخوابیم
کوک: هرچی بیبیم بگه
بغلش کردم سرمو بردم تو موهاش همیشه با بو کردن موهاش و عطر تنش از خود بیخود میشم
سرشو بوس کردم خوابیدم
نامی: چقد بهت گفتم نخور دیوونه میشی
مینهو: منم میخوام یه رابطه مث هانا و کوک داشته باشم مگه زوره تا اخر عمر سینگل باشم(😣)
هممون زدیم زیر خنده
هانا: بخدا وقتی مست میشی خیلی کیوت میشی مینهو
مینهو: من میخوام ازدواج کنم(داد)
شوگا زود جلو دهنشو گرف
شوگا: سگ تو روحت ابرو برامون نزاشتی
انتونی: مث تهیونگ که وقتی روسیه بودیم چیکار کرد خداااا
ته: ایش حالا هی بزنید تو سرم
سویون: هیونجین نظرت عوض نشده
هیونجین: راجب چی؟
کوک: سینگل بع گوریت
هیونجین: یه عقاب همیشه تنهاس
همه(🤣)
سوهیون: سیندل یعنی سی(سینگل یعنی چی) سوهیون رو پام نشسته بود
هانا: سینگل به این جمعی که توش نشیتی میگن بغیر از منو کوک و انتونی و سوجین
جیمین، ته، یوهان، فیلیکس: مرضضض
کوک: مگه دروغ میگه
سویون: بسیار درست است فرزندم
سوک یون: واقعا مامان بابا شدن بهتون میاد
همه: ارع
هانا: شماهم سینگلی بهتون میاد
سوهو: میگم بچه ها توجه کردید یوهان و هانا خیلی شبیه همن
یوهان یه طرفم نشسته بود کوکم اون طرفم بود همه نگاهی به منو یوهان کردن
همه: راس میگی
یوهان: ازونجاییکه من از هانا بزرگترم جذابیتم بهش سرایت کرده
هانا: فقط1ماه بزرگتری ها
یوهان: حالا هرچی
ووجین: انگار دوقلویین خیلی شبیه همین تاحالا چطور توجه نکرده بودم
فیلیکس: موافقم
راس میگفتن خیلی شبیه همیم حتی بیشتر اخلاقامون یوهانم مث من به دود و تمشک حساسیت داره ممکنه اون برادر دوقلوم باشه؟ نه امکان نداره اگه برادر دوقلومه پس چطور 1ماه ازم بزرگ تره؟ همه این سوالایی بودن که ذهنم رو درگیر کرده بودن هرچی بیشتر فکر میکردم سردرگم تر میشدم
ویو کوک
بچه ها راس میگفتن این همه شباهتشون واقعا تعجب اور بود همینو که بچه ها گفتن هانا رف تو فکر هرچی صداش زدم واکنشی نشون نمیداد
کوک: هانا؟ هانا
دستمو جلو صورتش تکون دادم که گف
هانا: ها؟ چیه
کوک: خوبی؟
هانا: اه ارع خوبم(لبخند زوری)
مطمئنم یه چیزیش شده واسه همین
گفتم که دیگه برگردیم خونه بچه ها هم قبول کردن
مینهو: بریم. پاشد خواس راه بره که نزدیک بود با سر پخش زمین شه که
سوهو: گرفتش
سوهو: مرتیکه چقد گفتیم زیاد نخور ظرفیتت پایینه
خلاصه برگشتیم خونه من سوهیون که خوابش برده بود رو بردم اتاقش هاناهم رف اتاق خودمون گذاشتمش رو تخت پتو رو روش کشیدم لامپ رو خاموش کردم اومدم بیرون از اتاق رفتم اتاق خودمون دیدم هانا نشسته رو تخت سرشو با شوبادستاش گرفته رفتم پیشش نشستم سرشو چسبوندم بع سینم
کوک: عشقم چرا انقد تو فکری؟ چیزیت شده؟
هانا:«همچیو تعریف میکنه براکوک»
کوک: یعنی تو اینهمه سال فک میکردی عمو جون کی و خاله می هی پدرو مادر واقعیت نیستن
هانا: ارع
کوک: یعنی ممکنه یوهان برادر دوقلوت باشه؟
هانا: هم ارع هم نه چون یوهان 1ماه ازم بزرگتره و پسر اجوماس
کوک: بیب ذهنتو زیاد درگیر نکن بلاخره میفهمیم برادر دوقلوت کیه
هانا: باشه
سرشو از رو سینم برداشت
هانا: فعلا بیا بخوابیم
کوک: هرچی بیبیم بگه
بغلش کردم سرمو بردم تو موهاش همیشه با بو کردن موهاش و عطر تنش از خود بیخود میشم
سرشو بوس کردم خوابیدم
۹.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.