part24
#part24
#رها
بیحوصله ولو شدم رو مبل و گفتم :
رها- من دیگه توان ندارم، از ده صبح تا الان که ساعت دوازده شب دارم کار میکنم.
ترانه نگاهی بهم انداخت و گفت :
ترانه- چقدر غُر میزنی.
طاها- اگر خستهای برو بخواب بقیه کارا رو با ترانه انجام میدیم.
رها- چندتا عکس دیگه مونده اونا رو بگیرم میرم میخوابم.
طاها به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به ادامه کارش مشغول شد، از سه تا محصول باقی مونده هم عکس انداختم و نشون طاها دادم.
طاها- خوب شده، میری یه سر به خاله بزنی؟
خواستم جوابش رو بدم که آنا گوش طاها رو گرفت کشید و گفت :
آنا- چند بار بگم خاله نگو؟!
طاها- آی آخ غلط کردم، ببخشید.
آنا گوش طاها رو ول کرد، چندتا برگه دستش بود که گذاشت رو میز و گفت :
آنا- چطور شده؟
طاها برگههارو برداشت و همونطور که دونه دونه نگاهشون میکرد گفت :
طاها- عالی شدن! خیلی بهتر از چیزی شده که فکرش رو میکردم!
آنا- خداروشکر...
نگاهی به ساعت انداخت و ادامه داد :
آنا- خب بچهها کار من تموم شد، من میرم بخوابم.
طاها- دستتون درد نکنه، شب بخیر.
ترانه- شبتون خوش.
رها- خوب بخوابی.
آنا لبخندی زد و گفت :
آنا- شماهم همینطور.
بعداز اتمام حرفش رفت سمت اتاقش.
ترانه کنجکاو پرسید :
ترانه- رها؟ آنا جون چندسال باهات فاصله سنی داره؟!
همونطور که رو مبل دراز میکشیدم گفتم :
رها- پونزده سال.
طاها- یعنی پونزده سالش بود تو بدنیا اومدی؟
با چشمهای نیمه باز نگاهش کردم و بیحال گفتم :
رها- آره.
ترانه همونطور که با برگه تو دستش مشغول بود گفت :
ترانه- اصلا بهتون نمیاد مادر دختر باشید، بیشتر مثل دوتا خواهر هستید.
پوزخندی زدم و هیچی نگفتم، کمکم چشمام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد.
کش و قوسی به بدنم دادم و چشمام رو باز کردم، تو اتاقم بودم، من که دیشب رو مبل خوابیدم پس چرا الان تو اتاقم رو تختم؟! شونهای بالا انداختم و از اتاق خارج شدم.
طاها رو مبل خوابیده بود و ترانه هم رو زمین نشسته خوابیده بود، رفتم سمت ترانه و آروم لپتاپ رو از زیر دستش کشیدم بیرون و یکی از کوسنهای مبل رو برداشتم گذاشتم رو زمین و آروم سر ترانه رو گذاشتم رو کوسن، رفتم داخل اتاق و دوتا پتو برداشتم و یکیش رو کشیدم رو طاها و اونیکی هم کشیدم رو ترانه، لپتاپ رو به همراه دوربین برداشتم و رفتم داخل آشپزخونه لپتاپ رو گذاشتم رو میز ناهارخوری و دوربین رو با کابل وصل کردم به لپتاپ، هدفونم رو گذاشتم تو گوشم و یه آهنگهم پلی کردم و مشغول کارم شدم.
#طاها
خمیازه کشان وارد آشپزخونه شدم، رها نشسته بود و سرش تو لپتاپ بود.
طاها- سلام.
منتظر نگاهش کردم که دیدم انگار نه انگار، دوباره با صدای بلندتری سلام دادم ولی بازم توجه نکرد، رفتم سمتش که دیدم بله هدفون گذاشته تو گوشش، هدفون رو از رو گوشاش برداشتم و خم شدم و کنار گوشش گفتم :
طاها- خجالت نمیکشی جواب سلام رییست رو نمیدی؟
جیغی کشید و از جاش پرید که که باعث شد صندلی بیوفته، سریع کشیدم عقب که صندلی افتاد رو زمین و صدای بدی ایجاد کرد.
رها دستشو گذاشت رو قبلش و همونطور که نفس نفس میزد گفت :
رها- خیلی گاوی، سکته کردم.
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
طاها- به من چه؟
رها با حرص گفت :
رها- خیلی خری!
طاها- نظر لطفته.
چپ چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت، صندلی رو درست کرد و نشست و باز مشغول کارش شد...
#عشق_پر_دردسر
#رها
بیحوصله ولو شدم رو مبل و گفتم :
رها- من دیگه توان ندارم، از ده صبح تا الان که ساعت دوازده شب دارم کار میکنم.
ترانه نگاهی بهم انداخت و گفت :
ترانه- چقدر غُر میزنی.
طاها- اگر خستهای برو بخواب بقیه کارا رو با ترانه انجام میدیم.
رها- چندتا عکس دیگه مونده اونا رو بگیرم میرم میخوابم.
طاها به تکون دادن سرش اکتفا کرد و به ادامه کارش مشغول شد، از سه تا محصول باقی مونده هم عکس انداختم و نشون طاها دادم.
طاها- خوب شده، میری یه سر به خاله بزنی؟
خواستم جوابش رو بدم که آنا گوش طاها رو گرفت کشید و گفت :
آنا- چند بار بگم خاله نگو؟!
طاها- آی آخ غلط کردم، ببخشید.
آنا گوش طاها رو ول کرد، چندتا برگه دستش بود که گذاشت رو میز و گفت :
آنا- چطور شده؟
طاها برگههارو برداشت و همونطور که دونه دونه نگاهشون میکرد گفت :
طاها- عالی شدن! خیلی بهتر از چیزی شده که فکرش رو میکردم!
آنا- خداروشکر...
نگاهی به ساعت انداخت و ادامه داد :
آنا- خب بچهها کار من تموم شد، من میرم بخوابم.
طاها- دستتون درد نکنه، شب بخیر.
ترانه- شبتون خوش.
رها- خوب بخوابی.
آنا لبخندی زد و گفت :
آنا- شماهم همینطور.
بعداز اتمام حرفش رفت سمت اتاقش.
ترانه کنجکاو پرسید :
ترانه- رها؟ آنا جون چندسال باهات فاصله سنی داره؟!
همونطور که رو مبل دراز میکشیدم گفتم :
رها- پونزده سال.
طاها- یعنی پونزده سالش بود تو بدنیا اومدی؟
با چشمهای نیمه باز نگاهش کردم و بیحال گفتم :
رها- آره.
ترانه همونطور که با برگه تو دستش مشغول بود گفت :
ترانه- اصلا بهتون نمیاد مادر دختر باشید، بیشتر مثل دوتا خواهر هستید.
پوزخندی زدم و هیچی نگفتم، کمکم چشمام گرم شد و نفهمیدم کی خوابم برد.
کش و قوسی به بدنم دادم و چشمام رو باز کردم، تو اتاقم بودم، من که دیشب رو مبل خوابیدم پس چرا الان تو اتاقم رو تختم؟! شونهای بالا انداختم و از اتاق خارج شدم.
طاها رو مبل خوابیده بود و ترانه هم رو زمین نشسته خوابیده بود، رفتم سمت ترانه و آروم لپتاپ رو از زیر دستش کشیدم بیرون و یکی از کوسنهای مبل رو برداشتم گذاشتم رو زمین و آروم سر ترانه رو گذاشتم رو کوسن، رفتم داخل اتاق و دوتا پتو برداشتم و یکیش رو کشیدم رو طاها و اونیکی هم کشیدم رو ترانه، لپتاپ رو به همراه دوربین برداشتم و رفتم داخل آشپزخونه لپتاپ رو گذاشتم رو میز ناهارخوری و دوربین رو با کابل وصل کردم به لپتاپ، هدفونم رو گذاشتم تو گوشم و یه آهنگهم پلی کردم و مشغول کارم شدم.
#طاها
خمیازه کشان وارد آشپزخونه شدم، رها نشسته بود و سرش تو لپتاپ بود.
طاها- سلام.
منتظر نگاهش کردم که دیدم انگار نه انگار، دوباره با صدای بلندتری سلام دادم ولی بازم توجه نکرد، رفتم سمتش که دیدم بله هدفون گذاشته تو گوشش، هدفون رو از رو گوشاش برداشتم و خم شدم و کنار گوشش گفتم :
طاها- خجالت نمیکشی جواب سلام رییست رو نمیدی؟
جیغی کشید و از جاش پرید که که باعث شد صندلی بیوفته، سریع کشیدم عقب که صندلی افتاد رو زمین و صدای بدی ایجاد کرد.
رها دستشو گذاشت رو قبلش و همونطور که نفس نفس میزد گفت :
رها- خیلی گاوی، سکته کردم.
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
طاها- به من چه؟
رها با حرص گفت :
رها- خیلی خری!
طاها- نظر لطفته.
چپ چپ نگاهم کرد و چیزی نگفت، صندلی رو درست کرد و نشست و باز مشغول کارش شد...
#عشق_پر_دردسر
۲۴.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.