part

#part26
#رها
در طول راه طاها اصلا حرف نمی‌زد مشخص بود خیلی ناراحته، وقتی رسیدیم شرکت یه جلسه تشکیل داد و تو اون جلسه گفت که فلان شرکت مشتری ما شده و امروز به کمک من و ترانه اون‌ پروژه رو ارائه داد و اونا خوششون اومد و قرداد بستیم و منم از این به بعد داخل شرکت دوتا کار انجام میدم، یکی همون بردن و اوردن قهوه و اون یکی هم عکاسی، طاها گفت خیلی از کارم خوشش اومده و به عنوان عکاس‌ شرکت هم می‌تونم از این به بعد کار کنم.
با صدای فریال از فکر خارج شدم.
رها- چی گفتی؟
فریال پوکر گفت :
فریال- کلا شوتی امروزا، می‌گم طاها صدات کرده بری اتاقش.
آهانی‌ گفتم و رفتم سمت اتاق طاها، تقه‌ای به در زدم و وارد شدم.
رها- کارم داشتی؟
طاها برگشت سمتم و گفت :
طاها- ببین می‌خوام امروز هواست به همه بچه‌های شرکت باشه، اگر حرکت مشکوکی ازشون دید سریع بهم خبر بده اوکی؟
کنجکاو پرسیدم :
رها- اوکی، ولی یسوال، چرا باید این‌کارو بکنم؟
طاها اول زل زد بهم و بعد سرشو کرد تو لپ‌تاپ و گفت :
طاها- امروز من گفتم که با شرکت(...)قرداد بستیم و قطعا کسی که تو شرکت جاسوسی می‌کنه امروز باید یه رفتارای مشکوکی داشته باشه، برای همین می‌خوام از هرکس کوچیک ترین رفتار مشکوکی دیدی به من دیدی.
آهانی گفتم و از اتاق خارج شدم که با آیدا برخورد کردم، طبق معمول هوچی بازی کرد و خودشو پرت کرد رو زمین، این دختره اسکلی چیزیه؟ چرا انقدر دنبال اینه که توجه اینو و اونو سمت خودش جلب کنه؟
با صدای جیغش نگاهش کردم.
آیدا- کوری؟
خم شدم سمتش و طوری که خودش بشنوه گفتم :
رها- ببین دختره هوچی، با این کارا توجه کسی به سمت تو جلب نمیشه پس نمس‌خواد بخاطر یه برخورد کوچیک خودتو پرت کنی زمین و تمام وسایلتو ولو کنی رو زمین.
اون با حرص و عصبانیت و من با خونسردی کامل نگاهش می‌کردم.
دهنش رو باز گرد حرف بزنه کا بدون توجه بهش راهم رو کشیدم و رفتم سمت کافه شرکت.

سرم رو محکم کوبیدم رو میز و با حالت گریه گفتم :
رها- بیخیال نامصن من نمی‌ام.
طاها- اجباریه، درضمن یادت نرفته که؟
سرم رو بلند کردم و سوالی بهش نگاه کردم که گفت :
طاها- تو دیگه فقط تو کافه شرکت کار‌ نمی‌کنی، الان عکاس شرکتم هستی پس حضورت اجباریه.
با عجز گفتم :
رها- ای خدا من چه گناهی به درگاه الهی تو کردم که این گاو و گذاشتی سر راه من؟
طاها بی‌توجه به حرفم گفت :
طاها- فردا ساعت شیش صبح حرکت می‌کنیم.
رفت، پسره خر رفت! حتی نذاشت حرف بزنم، حتی نذاشت دوباره اعتراض کنم.
کلافه گوشیم رو برداشتم و از شرکت زدم بیرون و برای اولین تاکسی دست تکون دادم و ایستاد، سوار شدم و آدرس خونه رو دادم و راه افتاد...
آنا- پس تا دو روز نیستی؟
رها- نه.
چیزی نگفت و زل زد به تلوزیون.
ساعت دو بود، از جام بلند شدم و گفتم :
رها- من می‌رم بخوابم، شب بخیر.
آنا- خوب بخوابی.
سری تکون داد و گفتم :
رها- تو‌عم همینطور.
منتظر حرفی از سمتش نشدم و به محض ورود به اتاقم خودمو پرت کردم رو تخت و چشمام رو بستم و خوابیدم‌...
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part27#طاهاساعت شیش و نیم بود و هنوز رها نیومده بود.فریال- ...

#part28#طاها با حرفای رها بشدت فکرم درگیر شده بود، حرفاش خود...

#part25#طاهاترانه و رها همزمان خم شدن سمت من و هردوتاشون کنا...

#part24#رهابی‌حوصله ولو شدم رو مبل و گفتم :رها- من دیگه توان...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_297+امروز دوباره میری ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟗کتم رو از روی کاناپه برداشتم و از عمارت بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط