ادامه پارت قبل ؛
ادامه پارت قبل ؛
آنا- نامادریش و نمیگفتی دق میکردی؟!
لبمو گزیدم و گفتم
رها- ببخشید.
لبخندی زد و گفت :
آنا- اشکالی نداره، دیگه عادت کردم.
خواستم چیزی بگم که صدای طاها مانع شد.
طاها سوتی کشید و گفت :
طاها- به به اینجارو، همه چیز هست...
رو کرد سمت من و پرسید :
طاها- دیگه میتونی عکاسی کنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم :
رها- آره، فقط باید بدونم از چه چیزای باید عکس بندازم.
طاها- بهت میگم فقط تو از این موضوع به هیچکس هیچکس حتی فریال و نازی نگو اوکی؟
رها- اوکی.
با صدای زنگ در نگاهی به آنا انداختم و گفتم :
رها- کسی قرار بود بیاد؟
آنا- نه.
طاها- فکر کنم ترانه باشه.
آهانی گفتم و رفتم درو باز کردم.
ترانه- طاها سریع بگو این کارت چی بود که پش...
با دیدن من حرفش رو نصفه رها کرد و با تعجب گفت :
ترانه- رها؟! تو اینجا چکار میکنی؟!
شونهای بالا انداختم و گفتم :
رها- اینجا خونه منه.
ترانه- طاها کجاست؟
خواستم جوابش رو بدم که طاها خودش اومد.
طاها- من اینجام.
ترانه سریع برگشت سمت طاها و گفت :
ترانه: زود بگو چیشده.
طاها دستشو گذاشت پشت ترانه و همونطور که به سمت خونه هولش میداد گفت :
طاها- بیا بریم داخل یه چایی شربتی چیزی بخور حالت جا بیاد میگم.
در خونه رو بستم و پشت سر اونا وارد خونه شدم...
#عشق_پر_دردسر
آنا- نامادریش و نمیگفتی دق میکردی؟!
لبمو گزیدم و گفتم
رها- ببخشید.
لبخندی زد و گفت :
آنا- اشکالی نداره، دیگه عادت کردم.
خواستم چیزی بگم که صدای طاها مانع شد.
طاها سوتی کشید و گفت :
طاها- به به اینجارو، همه چیز هست...
رو کرد سمت من و پرسید :
طاها- دیگه میتونی عکاسی کنی؟
سرمو تکون دادم و گفتم :
رها- آره، فقط باید بدونم از چه چیزای باید عکس بندازم.
طاها- بهت میگم فقط تو از این موضوع به هیچکس هیچکس حتی فریال و نازی نگو اوکی؟
رها- اوکی.
با صدای زنگ در نگاهی به آنا انداختم و گفتم :
رها- کسی قرار بود بیاد؟
آنا- نه.
طاها- فکر کنم ترانه باشه.
آهانی گفتم و رفتم درو باز کردم.
ترانه- طاها سریع بگو این کارت چی بود که پش...
با دیدن من حرفش رو نصفه رها کرد و با تعجب گفت :
ترانه- رها؟! تو اینجا چکار میکنی؟!
شونهای بالا انداختم و گفتم :
رها- اینجا خونه منه.
ترانه- طاها کجاست؟
خواستم جوابش رو بدم که طاها خودش اومد.
طاها- من اینجام.
ترانه سریع برگشت سمت طاها و گفت :
ترانه: زود بگو چیشده.
طاها دستشو گذاشت پشت ترانه و همونطور که به سمت خونه هولش میداد گفت :
طاها- بیا بریم داخل یه چایی شربتی چیزی بخور حالت جا بیاد میگم.
در خونه رو بستم و پشت سر اونا وارد خونه شدم...
#عشق_پر_دردسر
۵۰.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.