ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت بیست و دوم
نویسنده ویو
اون ها ۳ سال با همدیگه همینطوری در عشق زندگی میکردن.کوک به ات ای که اون میزان عشقی که باید دریافت میکرد رو نکرده بود جبران میکرد.ات هم همینطور
هردو مراقب يکديگر بودن.
اما زمان خوشیشون چقدره؟
یعنی تا آخر عمر میتونن همینجوری خوشحال بمونن؟
پس جیمین چی میشه؟
جیمین به ات احساسشو میگه؟
گفتنش فایده ای داره؟
بعد از ۳ سال ات فهمید که بارداره
میخواست به کوک بگه ولی نمیدونست چطوری باید بگه
ات:نکنه عصبی یا ناراحت بشه یا ولم کنه؟(نگران)
*شب که کوک اومد خونه
ات ویو
همینطور صحبت میکردیم و میخندیدیم که تصمیم گرفتم ازش بپرسم
ات:کوکی
کوک:جانم عزیزم
ات:اممممم......تو بچه دوست داری؟
کوک:آره من عاشق بچم
با این حرفش یه ذره خوشحال شدم
کوک:من میرم تو اتاق کارم که یکم کار دارم باید انجام بدم
ات:باشه
رفت تو اتاق کارشه فرصت خوبی بود بهش بکم حدودا یه ساعت پیش رفت پس الان برم
رفتم واسش شیرموز درست کردم با یکم شیرینی
بیبی چک هم گذاشتم تو سینی و بردم براش
اصلا حواسش نبود داشت تایپ میکرد
ات:نمیخوری؟بخور ببین چطور شده
کوکی در حالی که چشمش به صفحه کامپیوترش بود با دستش اومد یه شیرینی برداره که بیبی چک رو برداشت
کوک:ات.....این چیه؟
ات:معلوم نیست؟
نویسنده ویو
کوک یه نگا کرد و تا فهمید چی شده بلند شد و ات رو بغل کرد و تو هوا چرخوند
حالا ۳ ماه از بارداری میگذره و اونا میخوان به اعضا بگن
(نکته:این مدت سفر بودن)
ات:خب ما میخوایم یه جیزی رو بهتون بگیم
حالا حدس بزنید
نامجون:میخواید دوباره برید سفر؟
لیا:میخواید دیگه آیدل نباشید؟
ات:هیچکدوم
شوگا:ای بابا زودتر بگید دیگه خوابم میاد ساعت ۱۲ شبه
کوک:خب....راستش
ات بارداره
جیمین:........
ببینید چه ادمین خوبیم
مریضم ولی پارت گذاشتم
شاید بازم بزارم از صبح بهترم
پارت بیست و دوم
نویسنده ویو
اون ها ۳ سال با همدیگه همینطوری در عشق زندگی میکردن.کوک به ات ای که اون میزان عشقی که باید دریافت میکرد رو نکرده بود جبران میکرد.ات هم همینطور
هردو مراقب يکديگر بودن.
اما زمان خوشیشون چقدره؟
یعنی تا آخر عمر میتونن همینجوری خوشحال بمونن؟
پس جیمین چی میشه؟
جیمین به ات احساسشو میگه؟
گفتنش فایده ای داره؟
بعد از ۳ سال ات فهمید که بارداره
میخواست به کوک بگه ولی نمیدونست چطوری باید بگه
ات:نکنه عصبی یا ناراحت بشه یا ولم کنه؟(نگران)
*شب که کوک اومد خونه
ات ویو
همینطور صحبت میکردیم و میخندیدیم که تصمیم گرفتم ازش بپرسم
ات:کوکی
کوک:جانم عزیزم
ات:اممممم......تو بچه دوست داری؟
کوک:آره من عاشق بچم
با این حرفش یه ذره خوشحال شدم
کوک:من میرم تو اتاق کارم که یکم کار دارم باید انجام بدم
ات:باشه
رفت تو اتاق کارشه فرصت خوبی بود بهش بکم حدودا یه ساعت پیش رفت پس الان برم
رفتم واسش شیرموز درست کردم با یکم شیرینی
بیبی چک هم گذاشتم تو سینی و بردم براش
اصلا حواسش نبود داشت تایپ میکرد
ات:نمیخوری؟بخور ببین چطور شده
کوکی در حالی که چشمش به صفحه کامپیوترش بود با دستش اومد یه شیرینی برداره که بیبی چک رو برداشت
کوک:ات.....این چیه؟
ات:معلوم نیست؟
نویسنده ویو
کوک یه نگا کرد و تا فهمید چی شده بلند شد و ات رو بغل کرد و تو هوا چرخوند
حالا ۳ ماه از بارداری میگذره و اونا میخوان به اعضا بگن
(نکته:این مدت سفر بودن)
ات:خب ما میخوایم یه جیزی رو بهتون بگیم
حالا حدس بزنید
نامجون:میخواید دوباره برید سفر؟
لیا:میخواید دیگه آیدل نباشید؟
ات:هیچکدوم
شوگا:ای بابا زودتر بگید دیگه خوابم میاد ساعت ۱۲ شبه
کوک:خب....راستش
ات بارداره
جیمین:........
ببینید چه ادمین خوبیم
مریضم ولی پارت گذاشتم
شاید بازم بزارم از صبح بهترم
۷.۲k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.