فرشته نجاتم
P35
چانگبین:خب اینا هم تموم شد
چانگبین:ات کسی هست که بتو کمکت بک...
صدای در اتاق اومد و باعث شد توی حرف چانگبین وقفه بیوفته
ات:چانی!؟
چانگبین:فکر کنم من باید برم
چانگبین بعد گفتن حرفش وسایل هاشرو جمع کرد و به سمت در اتاق راهی شد و بعد نیم نگاهی به چان که داشت سمتتخت ات میرفت انداخت و از اتاق خارج شد.
ات:اوپا تو اینجا چیکار میکنی؟
چان:ات الان میدونم خیلی سوال تو ذهنت هست ولی-
ات:تو هم از اونایی؟
ات وسط حرف چان پرید و و با بغض و چشمای اشکی اینو گفت که چان با دیدن چهره ناراحت و بغضی ات مجبور شد بعضی از بخش های واقعیت رو عوض کنه و دروغ بگه تا شاید تنها کسی که بخاطرش هر کاری میکنه ناراحت نشه یا خدایی نکرده گریه نکنه
چان:ببین ات اونا فکر میکنن اومدم اینجا که مثل خودشون هیز بازی دربیارم ولی ما اومدیم که نجاتت بدیم
ات که حالا دلش کمی آروم شد دماغش رو بالا کشید و سوال دیگه ای پرسید
ات:ما؟ منظورت کیه؟
چان:منو جیسونگ و مینهو
ات: جیسونگ میخواد منو نجات بده
چان:اره ولی ات خوب گوش کن به هیچ وجه نباید اونا بفهمند که من نفوذیم خب اصلا از دهنت در نره اگه در بره و بفهمن ازم دور میشی
ات:باشه قول میدم حالا کی قراره بریم؟
چان:اونش هنوز معلوم نیست ولی بهت خبر میدم
ات:باشه من به جیسونگ اعتماد دارم نجاتمون میده
چان:اره منم
چان بعد از ثانیه ای به ات زل زدن از اتاق خارج شد و بدون توجه به چانگبینی که داشت ازش سوال میپرسید از خونه خارج شد و سوار ماشینش شد و شروع کرد به بلند گفتم حرفهای توی دلش تا شاید آشوب توی دلش کمی بشه
چان:چرا جیسونگ چرا من نه چرا باید همیشه من بابت علاقم بهت آسیب دیدم چرا همیشه توی مدرسه در مورد کراش هات تو مدرسه با من حرف بزنی چرا باید در مورد کسایی که بهت اعتراف کردن با من حرف میزدی چرا رو همه کراش میزدی جز من ، چرا با این کارت انقدر بهم آسیب زدی
اشکی از گوشه چشم چان رو از چشمش چکید و باعث شد راه رو برای بقیه اشک ها باز کنه.چان به هق هق افتاده بود که با صدای زنگ گوشیش هق هق هاش کم تر شد و نگاهش رو به گوشیش داد.صداش رو صاف کرد و تماس رو جواب داد
چان:بله
جیسونگ:برگرد خونه کار مهمی باهات دارم
چان:هومن الان میام
تماسش رو قطع کرد و با استارت زدن ماشین شروع به حرکت به سمت خونه جیسونگ کرد
و بلاخره ۲۰۰تایی شدم ✨✨✨
واقعا از تک تکون متشکرم که باهام هستین و منو حمایت میکنین❤️🩹🙂
از ته قلبم دوستن دارم مراقب خودتون باشید❤️😙
چانگبین:خب اینا هم تموم شد
چانگبین:ات کسی هست که بتو کمکت بک...
صدای در اتاق اومد و باعث شد توی حرف چانگبین وقفه بیوفته
ات:چانی!؟
چانگبین:فکر کنم من باید برم
چانگبین بعد گفتن حرفش وسایل هاشرو جمع کرد و به سمت در اتاق راهی شد و بعد نیم نگاهی به چان که داشت سمتتخت ات میرفت انداخت و از اتاق خارج شد.
ات:اوپا تو اینجا چیکار میکنی؟
چان:ات الان میدونم خیلی سوال تو ذهنت هست ولی-
ات:تو هم از اونایی؟
ات وسط حرف چان پرید و و با بغض و چشمای اشکی اینو گفت که چان با دیدن چهره ناراحت و بغضی ات مجبور شد بعضی از بخش های واقعیت رو عوض کنه و دروغ بگه تا شاید تنها کسی که بخاطرش هر کاری میکنه ناراحت نشه یا خدایی نکرده گریه نکنه
چان:ببین ات اونا فکر میکنن اومدم اینجا که مثل خودشون هیز بازی دربیارم ولی ما اومدیم که نجاتت بدیم
ات که حالا دلش کمی آروم شد دماغش رو بالا کشید و سوال دیگه ای پرسید
ات:ما؟ منظورت کیه؟
چان:منو جیسونگ و مینهو
ات: جیسونگ میخواد منو نجات بده
چان:اره ولی ات خوب گوش کن به هیچ وجه نباید اونا بفهمند که من نفوذیم خب اصلا از دهنت در نره اگه در بره و بفهمن ازم دور میشی
ات:باشه قول میدم حالا کی قراره بریم؟
چان:اونش هنوز معلوم نیست ولی بهت خبر میدم
ات:باشه من به جیسونگ اعتماد دارم نجاتمون میده
چان:اره منم
چان بعد از ثانیه ای به ات زل زدن از اتاق خارج شد و بدون توجه به چانگبینی که داشت ازش سوال میپرسید از خونه خارج شد و سوار ماشینش شد و شروع کرد به بلند گفتم حرفهای توی دلش تا شاید آشوب توی دلش کمی بشه
چان:چرا جیسونگ چرا من نه چرا باید همیشه من بابت علاقم بهت آسیب دیدم چرا همیشه توی مدرسه در مورد کراش هات تو مدرسه با من حرف بزنی چرا باید در مورد کسایی که بهت اعتراف کردن با من حرف میزدی چرا رو همه کراش میزدی جز من ، چرا با این کارت انقدر بهم آسیب زدی
اشکی از گوشه چشم چان رو از چشمش چکید و باعث شد راه رو برای بقیه اشک ها باز کنه.چان به هق هق افتاده بود که با صدای زنگ گوشیش هق هق هاش کم تر شد و نگاهش رو به گوشیش داد.صداش رو صاف کرد و تماس رو جواب داد
چان:بله
جیسونگ:برگرد خونه کار مهمی باهات دارم
چان:هومن الان میام
تماسش رو قطع کرد و با استارت زدن ماشین شروع به حرکت به سمت خونه جیسونگ کرد
و بلاخره ۲۰۰تایی شدم ✨✨✨
واقعا از تک تکون متشکرم که باهام هستین و منو حمایت میکنین❤️🩹🙂
از ته قلبم دوستن دارم مراقب خودتون باشید❤️😙
- ۵.۲k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط