زندگی یک شیطان
پارت 32
ویو کاین
دیدم کوک و پگی دارن چپ چپ نگاه می کنن
-عزیزم آروم باش همش برا توعه
بعد با چشم غره رفت تو اتاق نگاه کردم ب کوک تا بهش نگاه کردم نگاهشو از من برداشت و غذا رو گذاشت تو دهنش دیدم اونم فقط ی لغمه کوچولو برداشت و فقط من بودم که یه موچی کامل و گذاشته بودم تو دهنم (دهن نیست در طویلس🗿🗿🗿🗿🗿)
*کاین
دهنم پر بود اصن نمیتونستم جواب بدم
*غربی ها یادتن؟
سرمو ب نشونه آره تکون دادم
*سوالم اینه که اونا تو ماورائی شون جنا رو راه میدن؟؟؟
غذا رو قورت دادم و گفتم
°اممممم نه ولی با کشتن یا طلسم کردن بقیه اونا رو سر گردون می کنن و بهشون مدام ماموریت میدن اونی که بهتر ماموریتش رو انجام بده رو به حالت قبلیش بر می گردونن و رو دستش تابوت خالکوبی می کنن و اون دیگه رسما از اونا میشه
*آهاااااا ک اینطور ب خاطر همینه که غربی ها تند تند گسترش پیدا می کنن
°اهم
°البته اونا ماورائی های سر گردان رو می گیرن و از قبیله شما فقط یک نفرو گرفتن
*اون کیه
°اون یکی از اج...
+کووووک زود باش عجله کن
ویو کوک
داشت می گفت که پدر بزرگم با لحنی نگران اومد و گفت عجله کنم و باهاش برم سریع رفتم ببینم چیشدع که فهمیدم غربی ها حمله کردن البته جنگ بین ما وجود داره و همه هم اینو میدونن ولی تو ظاهر هیچ کدوممون اینو نشون نمی دیم
+به به ببین کی اینجاست رئیس قبیله ی ماریا (ماریا یعنی دریای تلخ)
$آقای جئون از دیدنتون خیلی خوشحالم
ویو کوک
آره جون عمت
°کوک
*چیه
°میگم نکنه اینا دارن سر مارو قاطی می کنن تا بلایی سر پگی بیارن
دوتا مونم نگاه کردیم بهم بعد با سرعت باد نه نه نه با سرعت نور رسیدیم اتاق دیدیم بعلهههه
ویو پدر بزرگ
فهمیدم کوک و اون پسره کجا رفتن و فک کردم شاید بهتر باشه این دور و برو به رئیس قبیله ماریا نشون بدم (یعنی حال می کنین با اسم هایی که میزارم😌😌😎😎🤣🤣🤣🤣)
اول بردمش سمت رستوران
+بفرمایید شرط میبندم گشنتونه
نشستیمو حرفامو شروع کردم
+نمی دونم کدوم خر احمقی صاحب رستوران قبلی رو جاسوس کرده بود فک می کرد من نمی دونم (با لحن تیکه دار)
$بعععععله
ادامه دارد.....
ویو کاین
دیدم کوک و پگی دارن چپ چپ نگاه می کنن
-عزیزم آروم باش همش برا توعه
بعد با چشم غره رفت تو اتاق نگاه کردم ب کوک تا بهش نگاه کردم نگاهشو از من برداشت و غذا رو گذاشت تو دهنش دیدم اونم فقط ی لغمه کوچولو برداشت و فقط من بودم که یه موچی کامل و گذاشته بودم تو دهنم (دهن نیست در طویلس🗿🗿🗿🗿🗿)
*کاین
دهنم پر بود اصن نمیتونستم جواب بدم
*غربی ها یادتن؟
سرمو ب نشونه آره تکون دادم
*سوالم اینه که اونا تو ماورائی شون جنا رو راه میدن؟؟؟
غذا رو قورت دادم و گفتم
°اممممم نه ولی با کشتن یا طلسم کردن بقیه اونا رو سر گردون می کنن و بهشون مدام ماموریت میدن اونی که بهتر ماموریتش رو انجام بده رو به حالت قبلیش بر می گردونن و رو دستش تابوت خالکوبی می کنن و اون دیگه رسما از اونا میشه
*آهاااااا ک اینطور ب خاطر همینه که غربی ها تند تند گسترش پیدا می کنن
°اهم
°البته اونا ماورائی های سر گردان رو می گیرن و از قبیله شما فقط یک نفرو گرفتن
*اون کیه
°اون یکی از اج...
+کووووک زود باش عجله کن
ویو کوک
داشت می گفت که پدر بزرگم با لحنی نگران اومد و گفت عجله کنم و باهاش برم سریع رفتم ببینم چیشدع که فهمیدم غربی ها حمله کردن البته جنگ بین ما وجود داره و همه هم اینو میدونن ولی تو ظاهر هیچ کدوممون اینو نشون نمی دیم
+به به ببین کی اینجاست رئیس قبیله ی ماریا (ماریا یعنی دریای تلخ)
$آقای جئون از دیدنتون خیلی خوشحالم
ویو کوک
آره جون عمت
°کوک
*چیه
°میگم نکنه اینا دارن سر مارو قاطی می کنن تا بلایی سر پگی بیارن
دوتا مونم نگاه کردیم بهم بعد با سرعت باد نه نه نه با سرعت نور رسیدیم اتاق دیدیم بعلهههه
ویو پدر بزرگ
فهمیدم کوک و اون پسره کجا رفتن و فک کردم شاید بهتر باشه این دور و برو به رئیس قبیله ماریا نشون بدم (یعنی حال می کنین با اسم هایی که میزارم😌😌😎😎🤣🤣🤣🤣)
اول بردمش سمت رستوران
+بفرمایید شرط میبندم گشنتونه
نشستیمو حرفامو شروع کردم
+نمی دونم کدوم خر احمقی صاحب رستوران قبلی رو جاسوس کرده بود فک می کرد من نمی دونم (با لحن تیکه دار)
$بعععععله
ادامه دارد.....
۱۳.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.