من آن مفهوم مجرد را جستهام

من آن مفهومِ مجرد را جُسته‌ام ...

پای‌درپای آفتابی بی‌مصرف
که پیمانه می‌کنم
با پیمانه‌ی روزهای خویش که به چوبین کاسه‌ی جذامیان ماننده است،
من آن مفهومِ مجرد را جُسته‌ام
من آن مفهومِ مجرد را می‌جویم.
پیمانه‌ها به چهل رسید و از آن برگذشت.
افسانه‌های سرگردانی‌ات
ای قلبِ دربدر
به پایانِ خویش نزدیک می‌شود.

بیهوده مرگ
به تهدید
چشم می‌دَرانَد:
ما به حقیقتِ ساعت‌ها
شهادت نداده‌ایم
جز به گونه‌ی این رنج‌ها
که از عشق‌های رنگینِ آدمیان
به نصیب برده‌ایم
چونان خاطره‌یی هریک
در میان نهاده
از نیشِ خنجری
با درختی.



با این همه از یاد مبر
که ما
ــ من و تو ــ
انسان را
رعایت کرده‌ایم
(خود اگر
شاهکارِ خدا بود
یا نبود)
#احمد_شاملو
دیدگاه ها (۱)

اگر کلمه کافی بود،حالا داشتیم کنار هم فیلم می دیدیمو تو از د...

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می دریدوقتی ابد چشم تو را پیش از...

اگه از من بپرسن؛میگم بدترین قسمتِ جهنمِ تنهایی ،اینه که میدو...

ما قبیله بزرگی بودیممومن به همتنگ هم می نشستیم شبهای سرد،دور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط