رمان جین
رمان جین
شوگا :راستی بقیه اعضا هم دارن میان
ات:چی ! براچی ؟
شوگا:وقتی گفتم اینطوری شدی همشون گفتن میان
یهو دیدم کل پسرا اومدن و دوستم که الان دوست دختر جدید جین بود
همه:سلام
ات:سلام
دوست ات: وای ات چرا اینطوری شدی ؟حالت خوبه ؟
ات::حالم که از تو بهتر نیست ولی خوبم
جیمین :راستی ات تسلیت میگیم نمی دونسیم که مامانت مرده وگرنه زود تر می اومدیم
ات : ممنون راستش به هیچ کس نگفتم
تهیونگ :براچی ؟
ات:دلیلی نداشتم بگم
جین :بیبی بیا این طرف دور و ور بیمار باید خلوت باشه
ات:الکس میشه گوشیم رو بدی ؟
جین:الکس ؟
ات:آره دیگه
جین :آخه وقتی من دوست پسرت بودم میگفتی بیب
ات:من و الکس باهم قرار نمیزاریم که بخوام بهش بیب بگم اون روز یکم جوگیر شدم ولی دروغ گفتم
همه:چی؟
ات: ببخشید که زد حال زدم مثل اینکه شماها خیلی خوشحال بودید
الکس : وایسا ببینم یعنی تو خبر نداشتی ؟
جین :چی رو ؟
الکس :من همه چیز رو کامل برای نامجون توضیح دادم
جین :اما کسی چیزی به من نگفت
شوگا :راستی بقیه اعضا هم دارن میان
ات:چی ! براچی ؟
شوگا:وقتی گفتم اینطوری شدی همشون گفتن میان
یهو دیدم کل پسرا اومدن و دوستم که الان دوست دختر جدید جین بود
همه:سلام
ات:سلام
دوست ات: وای ات چرا اینطوری شدی ؟حالت خوبه ؟
ات::حالم که از تو بهتر نیست ولی خوبم
جیمین :راستی ات تسلیت میگیم نمی دونسیم که مامانت مرده وگرنه زود تر می اومدیم
ات : ممنون راستش به هیچ کس نگفتم
تهیونگ :براچی ؟
ات:دلیلی نداشتم بگم
جین :بیبی بیا این طرف دور و ور بیمار باید خلوت باشه
ات:الکس میشه گوشیم رو بدی ؟
جین:الکس ؟
ات:آره دیگه
جین :آخه وقتی من دوست پسرت بودم میگفتی بیب
ات:من و الکس باهم قرار نمیزاریم که بخوام بهش بیب بگم اون روز یکم جوگیر شدم ولی دروغ گفتم
همه:چی؟
ات: ببخشید که زد حال زدم مثل اینکه شماها خیلی خوشحال بودید
الکس : وایسا ببینم یعنی تو خبر نداشتی ؟
جین :چی رو ؟
الکس :من همه چیز رو کامل برای نامجون توضیح دادم
جین :اما کسی چیزی به من نگفت
۱۳.۳k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.