تنفرتاعشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_25
و گزاشتمش ت اتاف خدم و هودیمم در اوردم
و رفتم پااین و رو مبل نشستم همه سرشون ت گوشی بود منم داشتم با گوشیم ور میرفتم که هانا زنگ زد
ات:هومم؟
هانا:هومم ودرد سلامتو گاو خرد؟
ات:عع سلام بنال چی میخای
هانا:میای بریم قدم بزنیمم؟
ات:آخه ساعت رو نگاه کردی گراز ؟ساعت ۹ شبه
هانا :خوب باشه زود برمیگردیم
ات:باشه
هانا:من میام اونجا اماده باش
ات:اوک
رفتم لباسمو پوشیدم و یکم میکاپ کردم موهامم گوجه ای بستم و رفتم پایین رو مبل نشستم تا هانا بهم زنگ بزنه
سئون :این موقع شب ت این هوای بارونی سگ از خونش بیرون نمیره درک نمیکنم شمارو(از همون حرف هایی ک همیشه مامانا میزنن)
ات:راس میگی، سگ که ت باشی ت خونه نشسته پس من ب عنوان ادم میخام برم بیرون
سئون :فق سرما نخور چون دوس ندارم الوده تر شی
ات:ت نمیخاد نگران باشی!
بعدشم منتظر موندم تا هانا زنگ بزنه اصن حوشله این دخاره چندش رو نداشتم انگار فضول مردمه عنتر
10 دقیقه ای گذشت که هانا زنگ زد
هانا :ات پایینم بیا
ات:اوک اومدم
ته:مواظب خدت باش
ات :شماهم مواظب خدتون باشین
بعدشم میره بیرون با هانا قدم بزنن
ات:عاییش نمیدونی چی شده
خاعر کوک سئون.
و تمام قضیه رو برای هانا تعریف میکنه
هانا:ببخشیدا خب خاعرشه معلومه مث خدشه
همینطوری داشتیم زر میزدیم و میرفتیم که چشمم ب بستنی فروشی افتاد
میدونم ت اون بارون هیچ خری بستنی نمیخورع ولی خب ب نظرم حال میده
ات:عامم هانا بستنی بخوریمم؟
هانا:ات اسکلی مریض میشیماا
ات:عیب نرع
هانا:بش مشکلی نرم بگیر
رفتم بستنی گرفتمو داشتیم میخوردیم(بستنی) هوا خیلی سرد بود و ماهم که داشتیم بستنی کوفت میکردیم سردتر هم شده بود
خیلی ع عمارت دور شده بودیم
ات:هانااااا دارم یخ میکنمم
هانا :مرز بهت نگفتم مگهه
ات:خب ت که میدونی نمیتونم از بستنی بگذرمم
هانا:پس بدو بریم خونه
ات: برو بابا من دارم یخ میکنمم
واسا زنگ میزنم ی بچه ها یکیشون بیاد دنبالمم
هانا:من چی پس نامرد
ات:باو ت ام میرسونیم دیه
زنگ زدم ب شوگا
ات:عامم شوگولیی میشه ب یکی بگی بیاد دنبالمم ؟دارم یخ میکنم
شوگا :نمیدونم واسا بهشون بگم. ت هم بگو کجایی
ات:عاا اوکی من.. (مثلا فلان جا)
هانا:اوفف چقد باید بمونیم تا اینا بیان؟
ات:نمیدونم
هانا :دارم یخ میکنم ات مرز نگیری
ات:خو چی کار... (داشتم حرف میزدم که چشمم ب بوتیک روبرو افتاد
ات:هانا نظرته بریم ....
نظراتتون👼🏻🐾
#اد_جئون
#پارت_25
و گزاشتمش ت اتاف خدم و هودیمم در اوردم
و رفتم پااین و رو مبل نشستم همه سرشون ت گوشی بود منم داشتم با گوشیم ور میرفتم که هانا زنگ زد
ات:هومم؟
هانا:هومم ودرد سلامتو گاو خرد؟
ات:عع سلام بنال چی میخای
هانا:میای بریم قدم بزنیمم؟
ات:آخه ساعت رو نگاه کردی گراز ؟ساعت ۹ شبه
هانا :خوب باشه زود برمیگردیم
ات:باشه
هانا:من میام اونجا اماده باش
ات:اوک
رفتم لباسمو پوشیدم و یکم میکاپ کردم موهامم گوجه ای بستم و رفتم پایین رو مبل نشستم تا هانا بهم زنگ بزنه
سئون :این موقع شب ت این هوای بارونی سگ از خونش بیرون نمیره درک نمیکنم شمارو(از همون حرف هایی ک همیشه مامانا میزنن)
ات:راس میگی، سگ که ت باشی ت خونه نشسته پس من ب عنوان ادم میخام برم بیرون
سئون :فق سرما نخور چون دوس ندارم الوده تر شی
ات:ت نمیخاد نگران باشی!
بعدشم منتظر موندم تا هانا زنگ بزنه اصن حوشله این دخاره چندش رو نداشتم انگار فضول مردمه عنتر
10 دقیقه ای گذشت که هانا زنگ زد
هانا :ات پایینم بیا
ات:اوک اومدم
ته:مواظب خدت باش
ات :شماهم مواظب خدتون باشین
بعدشم میره بیرون با هانا قدم بزنن
ات:عاییش نمیدونی چی شده
خاعر کوک سئون.
و تمام قضیه رو برای هانا تعریف میکنه
هانا:ببخشیدا خب خاعرشه معلومه مث خدشه
همینطوری داشتیم زر میزدیم و میرفتیم که چشمم ب بستنی فروشی افتاد
میدونم ت اون بارون هیچ خری بستنی نمیخورع ولی خب ب نظرم حال میده
ات:عامم هانا بستنی بخوریمم؟
هانا:ات اسکلی مریض میشیماا
ات:عیب نرع
هانا:بش مشکلی نرم بگیر
رفتم بستنی گرفتمو داشتیم میخوردیم(بستنی) هوا خیلی سرد بود و ماهم که داشتیم بستنی کوفت میکردیم سردتر هم شده بود
خیلی ع عمارت دور شده بودیم
ات:هانااااا دارم یخ میکنمم
هانا :مرز بهت نگفتم مگهه
ات:خب ت که میدونی نمیتونم از بستنی بگذرمم
هانا:پس بدو بریم خونه
ات: برو بابا من دارم یخ میکنمم
واسا زنگ میزنم ی بچه ها یکیشون بیاد دنبالمم
هانا:من چی پس نامرد
ات:باو ت ام میرسونیم دیه
زنگ زدم ب شوگا
ات:عامم شوگولیی میشه ب یکی بگی بیاد دنبالمم ؟دارم یخ میکنم
شوگا :نمیدونم واسا بهشون بگم. ت هم بگو کجایی
ات:عاا اوکی من.. (مثلا فلان جا)
هانا:اوفف چقد باید بمونیم تا اینا بیان؟
ات:نمیدونم
هانا :دارم یخ میکنم ات مرز نگیری
ات:خو چی کار... (داشتم حرف میزدم که چشمم ب بوتیک روبرو افتاد
ات:هانا نظرته بریم ....
نظراتتون👼🏻🐾
- ۴.۴k
- ۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط