تنفر تا عشق
#تنفر_تا_عشق
#اد_جئون
#پارت_23
اتم انگار دلش خیلی پربود ازاین دختره که تازه اومده بود
ات:رفتار رو مخش رو دیدی؟اَه اه
لینا:ات دیه بسته فکم درد گرف انقدر حرف زدم برو بزار منم ب کارام برسم
ات:باشه بعدا حرف میزنیمم
از اشپزخونه اومدم بیرون
میخاستم برم اتاق کوک
چون دفع قبلی که رفته بودم قفسه های کتاب دیدم البته بعید میدونم اون کتاب بخونه
ولی خب
رفتم دیدم همه نشستن دان فیلم میبینن منم بی سروصدا داشتم میرفتم که ته گفت
ته:ات؟داریم فیلم میبینیم نمیای؟
ات:عامم ن خدتون ببینین
سئون :بهتر
ات:ببند گاله رو
بعدشم با چش غره رفتم بالا
ب در اتاقش رسیدم این ور و اون ور رو نگا کردم کسی نبود رفتم ت اتاقش
که قفسه های کتاب رو دیدم پس اشتب نمیکردم واقعا دیده بودم
ی چند تا از ادن کتاب هارو برداشتم داشتم ب سمت در میرفتم که صدای قدمای ی نفر رو شنیدم هیج جا براب قائم شدن نبود پس ..
پی مجبور بودم برم زیر تخت
کار خیلی احمقانه ای بود ولی مطمئن بودم کوکه چون کسی ب غیر خدش نمیاد ت اتاقش ینی اجازع ندارع
و اگ کوک بود منو میکشت!
بنابرین رفتم زیر تخت
یکم موندم که دیدم کوکه اومد رو تخت نشست پاهاش دقیقا جلو چشم بود
5 دقیقه ای میشد که همون طوری نشسته بود و منم کم کم داشتم له میشدم
یهو دیدم از تخت بلند شد و جلوی اینه که روبروی تخت بود وایستاد بعدش داشت ب سمت در حموم میرفت ک پیرهنش رو در اورد و انداخت رو زمین
ولی تخت نمیزاش جای دیه رو ببینم
وقتی مطمئن شدم رفته حموم ، سریع رفتم ت اتاق خدم و هودیمو پوشیدم و رفتم پایین داشتم میرفتم بیرون که سئون گف
سئون:به به خانم جایی تشریف میبری؟
اوفففف بازم این زنیکه رو مخ
ات: فک نمیکنم ب ت ربطی داشته باشه!
بعدش ب سمت حیاط رفتم و رو تاب نشست
م
نظراتتون👼🏻🐾
#اد_جئون
#پارت_23
اتم انگار دلش خیلی پربود ازاین دختره که تازه اومده بود
ات:رفتار رو مخش رو دیدی؟اَه اه
لینا:ات دیه بسته فکم درد گرف انقدر حرف زدم برو بزار منم ب کارام برسم
ات:باشه بعدا حرف میزنیمم
از اشپزخونه اومدم بیرون
میخاستم برم اتاق کوک
چون دفع قبلی که رفته بودم قفسه های کتاب دیدم البته بعید میدونم اون کتاب بخونه
ولی خب
رفتم دیدم همه نشستن دان فیلم میبینن منم بی سروصدا داشتم میرفتم که ته گفت
ته:ات؟داریم فیلم میبینیم نمیای؟
ات:عامم ن خدتون ببینین
سئون :بهتر
ات:ببند گاله رو
بعدشم با چش غره رفتم بالا
ب در اتاقش رسیدم این ور و اون ور رو نگا کردم کسی نبود رفتم ت اتاقش
که قفسه های کتاب رو دیدم پس اشتب نمیکردم واقعا دیده بودم
ی چند تا از ادن کتاب هارو برداشتم داشتم ب سمت در میرفتم که صدای قدمای ی نفر رو شنیدم هیج جا براب قائم شدن نبود پس ..
پی مجبور بودم برم زیر تخت
کار خیلی احمقانه ای بود ولی مطمئن بودم کوکه چون کسی ب غیر خدش نمیاد ت اتاقش ینی اجازع ندارع
و اگ کوک بود منو میکشت!
بنابرین رفتم زیر تخت
یکم موندم که دیدم کوکه اومد رو تخت نشست پاهاش دقیقا جلو چشم بود
5 دقیقه ای میشد که همون طوری نشسته بود و منم کم کم داشتم له میشدم
یهو دیدم از تخت بلند شد و جلوی اینه که روبروی تخت بود وایستاد بعدش داشت ب سمت در حموم میرفت ک پیرهنش رو در اورد و انداخت رو زمین
ولی تخت نمیزاش جای دیه رو ببینم
وقتی مطمئن شدم رفته حموم ، سریع رفتم ت اتاق خدم و هودیمو پوشیدم و رفتم پایین داشتم میرفتم بیرون که سئون گف
سئون:به به خانم جایی تشریف میبری؟
اوفففف بازم این زنیکه رو مخ
ات: فک نمیکنم ب ت ربطی داشته باشه!
بعدش ب سمت حیاط رفتم و رو تاب نشست
م
نظراتتون👼🏻🐾
۵۵۶
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.