رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۰۸
شیدا: منم میخوام پیشت باشم! یعنی خ...
+بریم!
متعجب از اینکه نزدم توی ذوقش دستموگرفت رفتیم اتاقش...
ترانه
روزی که منتظرش بودیم رسید اولین معامله ای ک قراربود جور کنیم ماهور بره با شروین!
روشنک از صبح آماده بودو از عصری خودشو زد ب مریضی اصلن از اتاق بیرون نیومد ی قرصم خورد ک کار از محکم کاری عیب نکنه بدجور خودشو مریض کرد خداکنه خراب نشه ایندفعه بخیر بگذره خیلی استرس دارم میترسم چیزی بشه
شب شدو شامم خوردیم روشنکم مثلا مریض بودو میل نداشت با استرس غذا خوردمو سریع پاشدم
تو سالن قدم میزدم پس این شاهین کجاست؟!
یکم بعد سروکلش پیدا شد
شاهین: ترانه
_بله؟
شاهین: روشنک از صبح نیست! چیزی شده؟
_حالش اصلا خوب نیست دکترم نمیاد! بدجور مریضه
شاهین:چشه یعنی چی دکترنمیاد!
_نمیدونم واقعا! میگه نمیخوادخوب میشم
شاهین: میرم پیشش!
باشه ای گفتم ک شاهین رفت بالا بازم سالنو متر میکردم...استرس داشت منو بیچاره میکرد دستام میلرزید هووف زودتر تموم شه بره!خداکنه شاهین باورش بشه!
ماهوراومد پیشم
+چته!؟
_هیچی مردم پس کی میرین!؟
+دقیقا نگران چی هستی الان؟!
محکم گفتم
_نگران خوددمون!
پوزخندی زد
+وشروین!
میخواستم چیزی بگم ک شاهین دست روشنکو گرفته بود اومدن پایین اگه نمیدونستم میگفتم روشنک واقعا داره ی چیزیش میشه!
+خوبه از پس ی کار براومدین!
نگران رفتم سمتشون
_خوبی روشنک؟
شاهین: میبرمش بیمارستان ب شروین بگو نمیتونم برم باهاش،ماهور تو برو!
ماهور بیخیال سری تکون داد
رفتم تو اتاق شروین
داشت آماده میشد اسلحه برداشت
شروین: چیه پرنسس!؟ با گل و شکلات که نمیریم استقبال!
_حس خوبی ندارم! راستی شاهین رفت روشنکو ببره بیمارستان حالش بد بود گفت با ماهور یا یکی دیگه برو
شروین: نمیدونم شیدا میگه مشکوکن! باشه با ماهور خان میریم!
_بازم مراقب باش!
شروین: مراقب خودم یا ماهور!
_مراقب خودت!
شروین پیشونیمو بوسید: مراقبم عزیزدلم
رفت پایین شیداو ماهورو رادوین وایساده بودن
شروین: خب ماهور خان اسلحه دستت گرفتن بلدی؟!
ماهور با پوزخند گفت میخوای رو تو امتحان کنم؟!
شروین: خب حالا،چرا رو من شاید اونجا لازم شد!
شیدا:میگم چیزی لازم ندارید؟
مراقب خودتون باشید کاش میذاشتید از این محافظا چن نفری باهاتون بیان
یا من بیام!
ماهور و شروین همزمان گفتن : تو کجا بیای؟
شیدا:چیه اولین بارم ک نیست!
شروین:نخیر من از این آدما مطمئن نیستم شماها مراقب خودتون باشید
_خب شروین چرا تنها میرید؟
شروین:چون باید تنها بریم! چرا نمی فهمید؟!
با اخم ساکت شدم
شیدا دوتاشونو بغل کرد
بلاخره رفتن!
شیدا: هووف لعنت بهش اصلن مطمئن نیستم
_الان چرا اجازه دادی تنها برن؟
شیدا: کسی حرف منوتو رو گوش کرد؟! کسی از ما نظر خواست؟!
_هووف ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #زیبا #عشق #شیک #دخترونه
شیدا: منم میخوام پیشت باشم! یعنی خ...
+بریم!
متعجب از اینکه نزدم توی ذوقش دستموگرفت رفتیم اتاقش...
ترانه
روزی که منتظرش بودیم رسید اولین معامله ای ک قراربود جور کنیم ماهور بره با شروین!
روشنک از صبح آماده بودو از عصری خودشو زد ب مریضی اصلن از اتاق بیرون نیومد ی قرصم خورد ک کار از محکم کاری عیب نکنه بدجور خودشو مریض کرد خداکنه خراب نشه ایندفعه بخیر بگذره خیلی استرس دارم میترسم چیزی بشه
شب شدو شامم خوردیم روشنکم مثلا مریض بودو میل نداشت با استرس غذا خوردمو سریع پاشدم
تو سالن قدم میزدم پس این شاهین کجاست؟!
یکم بعد سروکلش پیدا شد
شاهین: ترانه
_بله؟
شاهین: روشنک از صبح نیست! چیزی شده؟
_حالش اصلا خوب نیست دکترم نمیاد! بدجور مریضه
شاهین:چشه یعنی چی دکترنمیاد!
_نمیدونم واقعا! میگه نمیخوادخوب میشم
شاهین: میرم پیشش!
باشه ای گفتم ک شاهین رفت بالا بازم سالنو متر میکردم...استرس داشت منو بیچاره میکرد دستام میلرزید هووف زودتر تموم شه بره!خداکنه شاهین باورش بشه!
ماهوراومد پیشم
+چته!؟
_هیچی مردم پس کی میرین!؟
+دقیقا نگران چی هستی الان؟!
محکم گفتم
_نگران خوددمون!
پوزخندی زد
+وشروین!
میخواستم چیزی بگم ک شاهین دست روشنکو گرفته بود اومدن پایین اگه نمیدونستم میگفتم روشنک واقعا داره ی چیزیش میشه!
+خوبه از پس ی کار براومدین!
نگران رفتم سمتشون
_خوبی روشنک؟
شاهین: میبرمش بیمارستان ب شروین بگو نمیتونم برم باهاش،ماهور تو برو!
ماهور بیخیال سری تکون داد
رفتم تو اتاق شروین
داشت آماده میشد اسلحه برداشت
شروین: چیه پرنسس!؟ با گل و شکلات که نمیریم استقبال!
_حس خوبی ندارم! راستی شاهین رفت روشنکو ببره بیمارستان حالش بد بود گفت با ماهور یا یکی دیگه برو
شروین: نمیدونم شیدا میگه مشکوکن! باشه با ماهور خان میریم!
_بازم مراقب باش!
شروین: مراقب خودم یا ماهور!
_مراقب خودت!
شروین پیشونیمو بوسید: مراقبم عزیزدلم
رفت پایین شیداو ماهورو رادوین وایساده بودن
شروین: خب ماهور خان اسلحه دستت گرفتن بلدی؟!
ماهور با پوزخند گفت میخوای رو تو امتحان کنم؟!
شروین: خب حالا،چرا رو من شاید اونجا لازم شد!
شیدا:میگم چیزی لازم ندارید؟
مراقب خودتون باشید کاش میذاشتید از این محافظا چن نفری باهاتون بیان
یا من بیام!
ماهور و شروین همزمان گفتن : تو کجا بیای؟
شیدا:چیه اولین بارم ک نیست!
شروین:نخیر من از این آدما مطمئن نیستم شماها مراقب خودتون باشید
_خب شروین چرا تنها میرید؟
شروین:چون باید تنها بریم! چرا نمی فهمید؟!
با اخم ساکت شدم
شیدا دوتاشونو بغل کرد
بلاخره رفتن!
شیدا: هووف لعنت بهش اصلن مطمئن نیستم
_الان چرا اجازه دادی تنها برن؟
شیدا: کسی حرف منوتو رو گوش کرد؟! کسی از ما نظر خواست؟!
_هووف ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #زیبا #عشق #شیک #دخترونه
۲۱.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.