رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۰۷
_روشنک بریم پایین
روشنک:بیش از حد شلوغ کرده بابا! ی مهمونی گرفته بیاو ببین
_خوبه!
کناد شروین نشستم ک با مرد حدودا 6_34 ساله ای حرف میزد
شروین: خب ادامه بده جَک
مرده نگاش به من بود
جَک: معرفی نمیکنی؟!
شروین: ترانه! دوست دخترم
جَک: تاحالا ندیده بودمش
شروین:اونجاش ب تو مربوط نیست!
به صحبتشون ادامه دادنو هزارنفر میومدن ک با شروین حالواحوال کنن!لابد همشونم ی جماعت دزدو کلاهبردارو خلافکار! البته با سرو وضعی معقول!
اون وسط میرقصیدن همه منم ک خسته شدم اومدم نشستم شروینم با مشروبش سرگرم بود
_بسه دیگه نخور
شروین: خوبم، نترس در حد مست شدن نمیخورم!
_از چی باید بترسم؟!
شروین: از من!
چیزی نگفتم هرکسی میومد سمتمون شروین ی جوری نگاش میکرد ک پشیمون میشد! خندم گرفته بود!
بلند شدم رفتم پیش روشنک
اخرای شب اون مرده جَک رفت شیدا داشت با شروین حرف میزد! ک نزدیکشون شدم
شیدا: خب گفت یکیو بفرست!
شروین: کیو؟!
شیدا: ترانه!
با این حرف شروین برگشت طرفم ک مستقیم رفتم بیرون!
اینا میخوان چیکار کنن شک ندارم زیر سر اون جَک حیوونه
شروین اومد دنبالم دستمو گرفت
_چیه؟ اهان لابد میخوای از من استفاده کنی ی کاری کنم برات!؟
عصبانی شد : چیزی که مال منه رو با کسی شریک نمیشم! شیدا ی چرتی گفت ولی اون جَک عوضیم من میشونم سرجاش! پرنسس من متعلقات قصرمو نمیبخشم ب کسی! من هرکاریم بکنم بازم ی خط قرمزایی تو زندگیم هست!
اومد نزدیکترو لبامو اروم بوسید
شروین: بریم تو
یکم بعد همه رفتن بلاخره خونه خلوت شد
خسته نشستم همون وسط شروین اومد روزمین نشست متعجب نگاش کردم!
شروین:خوبی؟
_اره،چرا رو زمین نشستی؟!
شروین: ی چیزی میخوام!
ترسیده بهش نگاه کردم
شروین:پیشم بخواب
روشنکم کنارمون بودو میشنید اونم گویا ترسیده بود
شروین: کاریت ندارم فقط میخوام پیشم باشی!
باشه ای گفتم شروین رفت بالا ی تاپ و شلوار پوشیدم رفتم سمت اتاقش
شمیم: ترانه نمیای ما بیروم میخوایم بشینیم؟!
_نه میرم بخوابم شروینم خسته س
اخم ماهورو دیدم و ب روی خودم نیاوردم
دراتاقو بستم کنارش روتخت دراز کشیدم حس بدی بهم دست میداد از اینهمه نزدیکی!
شروین صداش در اومد:برگرد طرفم اینجوری نخواب پیشم
چقدر عاشق این بودم بخوابمو ماهور از پشت بغلم کنه!هووف دیگه تموم شد!
برگشتم سمتش خودشونزدیکم کرد:
ب این شرایط عادت کن پرنسسم! منم که بهت فرصت دادم! گذشته رو فراموش کن من دلتو نمیشکنم ترانه...
ماهور
با بچه ها حرف میزدیم ساعت حدودای 2 بود
شمیم: خودمم دیگه خسته شدم بریم تو...
داشتم میرفتم بالا ک شیدا دستمو گرفت
+چیزی شده؟
شیدا: حوصله داری؟!
+برای؟!
شیدا:با شکلات داغو فیلم دیدن چطوری؟!
با یادآوری خاطرات قشنگی ک خراب شد لبخند تلخی زدم
بی مقدمه بوسیدمش
+خوابم میاد...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #زیبا #عاشقانه #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #عشق #دخترونه
_روشنک بریم پایین
روشنک:بیش از حد شلوغ کرده بابا! ی مهمونی گرفته بیاو ببین
_خوبه!
کناد شروین نشستم ک با مرد حدودا 6_34 ساله ای حرف میزد
شروین: خب ادامه بده جَک
مرده نگاش به من بود
جَک: معرفی نمیکنی؟!
شروین: ترانه! دوست دخترم
جَک: تاحالا ندیده بودمش
شروین:اونجاش ب تو مربوط نیست!
به صحبتشون ادامه دادنو هزارنفر میومدن ک با شروین حالواحوال کنن!لابد همشونم ی جماعت دزدو کلاهبردارو خلافکار! البته با سرو وضعی معقول!
اون وسط میرقصیدن همه منم ک خسته شدم اومدم نشستم شروینم با مشروبش سرگرم بود
_بسه دیگه نخور
شروین: خوبم، نترس در حد مست شدن نمیخورم!
_از چی باید بترسم؟!
شروین: از من!
چیزی نگفتم هرکسی میومد سمتمون شروین ی جوری نگاش میکرد ک پشیمون میشد! خندم گرفته بود!
بلند شدم رفتم پیش روشنک
اخرای شب اون مرده جَک رفت شیدا داشت با شروین حرف میزد! ک نزدیکشون شدم
شیدا: خب گفت یکیو بفرست!
شروین: کیو؟!
شیدا: ترانه!
با این حرف شروین برگشت طرفم ک مستقیم رفتم بیرون!
اینا میخوان چیکار کنن شک ندارم زیر سر اون جَک حیوونه
شروین اومد دنبالم دستمو گرفت
_چیه؟ اهان لابد میخوای از من استفاده کنی ی کاری کنم برات!؟
عصبانی شد : چیزی که مال منه رو با کسی شریک نمیشم! شیدا ی چرتی گفت ولی اون جَک عوضیم من میشونم سرجاش! پرنسس من متعلقات قصرمو نمیبخشم ب کسی! من هرکاریم بکنم بازم ی خط قرمزایی تو زندگیم هست!
اومد نزدیکترو لبامو اروم بوسید
شروین: بریم تو
یکم بعد همه رفتن بلاخره خونه خلوت شد
خسته نشستم همون وسط شروین اومد روزمین نشست متعجب نگاش کردم!
شروین:خوبی؟
_اره،چرا رو زمین نشستی؟!
شروین: ی چیزی میخوام!
ترسیده بهش نگاه کردم
شروین:پیشم بخواب
روشنکم کنارمون بودو میشنید اونم گویا ترسیده بود
شروین: کاریت ندارم فقط میخوام پیشم باشی!
باشه ای گفتم شروین رفت بالا ی تاپ و شلوار پوشیدم رفتم سمت اتاقش
شمیم: ترانه نمیای ما بیروم میخوایم بشینیم؟!
_نه میرم بخوابم شروینم خسته س
اخم ماهورو دیدم و ب روی خودم نیاوردم
دراتاقو بستم کنارش روتخت دراز کشیدم حس بدی بهم دست میداد از اینهمه نزدیکی!
شروین صداش در اومد:برگرد طرفم اینجوری نخواب پیشم
چقدر عاشق این بودم بخوابمو ماهور از پشت بغلم کنه!هووف دیگه تموم شد!
برگشتم سمتش خودشونزدیکم کرد:
ب این شرایط عادت کن پرنسسم! منم که بهت فرصت دادم! گذشته رو فراموش کن من دلتو نمیشکنم ترانه...
ماهور
با بچه ها حرف میزدیم ساعت حدودای 2 بود
شمیم: خودمم دیگه خسته شدم بریم تو...
داشتم میرفتم بالا ک شیدا دستمو گرفت
+چیزی شده؟
شیدا: حوصله داری؟!
+برای؟!
شیدا:با شکلات داغو فیلم دیدن چطوری؟!
با یادآوری خاطرات قشنگی ک خراب شد لبخند تلخی زدم
بی مقدمه بوسیدمش
+خوابم میاد...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #زیبا #عاشقانه #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #عشق #دخترونه
۶۱.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.