رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۰۶
+ممنون! اما من معمولا قهوه میخورم!
شیدا پوزخندی زد: دیگه عادتاتو نمیدونستم باید از معشوقه سابقت بپرسم!
+حرص نخور بده میخورم
شیدا لیوانو گذاشت رو میزو رفت بیرون...
صبح داشتم میرفتم پایین صدای شیدا ک با ترانه حرف میزد به گوشم خورد!
رفتم سمتشون متوجه من نشدن
_خب؟
شیدا: میخواستم درمورد ماهور ی چیزایی ازت بپرسم!
ترانه خندید
_به چه مناسبت؟
شیدا:چیه مگه ی مدت باهاش زندگی نکردی؟! منتها دیگه مال تو نیست!...
ترانه
این دختره واقعا رو مخم بود!
_ مال خودت!
حواست باشه از اینهمه پرروبازی خوشش نمیاد آویزونش نشو از کسی خوشش بیاد خودش میره سمتش زیادی بهش گیر نده اهل توضیح دادن کاراش ب کسی نیست صبحونه رو باید بزور بهش بدی قهوه ش باید همیشه حاضر باشه زیاد حوصله بیرون اومدن باهاتو نداره بهتره یادبگیری غذادرست کنی زیادی ب پروپاش نپیچ خستش نکن اخلاقشم ک معلومه عصبانی بشه دیگ تمومه! حرفشو گوش بده بدجوری غیرتیه جلوش هرز بازی درنیار مراقبش باش بروز نمیده اما عاشق اینه یکی حواسش بهش باشه راستی ماهور میگرن داره حواست ب اونم باشه ب ماده غذایی حساسیت نداره ولی ی سری چیزا هس دوس نداره
دیگه اشکم داشت درمیومد
_برش دار مال تو!
با بغض برگشتم برم ک با ماهور روبرو شدم! از کنارش رد شدم رفتم تو اتاق
یکم به خودم اومدم خواستم برم بیرون ک ماهور اومد تو
_چیه؟! اصلا عذاب وجدان نگیر!
*برگشتنت مث ریختن آب رو ماهی مرده ست*
پوزخندی بهم زدو سرشو تکون داد
+پا عواقبشم وایسا
رفت بیرون!!
دیگه رسما راه برگشتی نمونده!!
رفتم پایین روشنک عصبانی اومد سمتم!
_چیشده؟!
دستمو گرفت بردم سمت مبل : اینا ک اینجا تو خواب خوشن!
و بیا!
بردم سمت حیاط :چشماتو باز کنو ببین اینجارو ماهورو شیدا!
شونه ای بالاانداختم
_ چیکار کنم! تموم شده تو چرا نمیخوای قبول کنی؟! البته تو فرق داری شوهرته مثلا! حق داری ببخشید!
روشنک: اونوق برات مهم نیست؟!
_نخیر میخواد منو دیوونه کنه خب بکنه! از خداشه ک فرصتش پیش اومد خوب داره خودشو نشون میده!
یه چیزی خوردمو رفتم شروینو بیدار کنم
چجوری خوابیده نگاش کن توروخدا
رفتم سمتش
_شروین
تکونش دادم
_نمیخوای بیدار شی؟!
دستمو کشید سمت خودش
شروین: یکم پیشم بخواب!
بی میل سکوت کردم بغلم کرد
تا نزدیکای ظهر قصد بیدار شدن نداشت بیدارم ک شد مستقیم رفت حموم منم حوصلم سر رفت گفتم آشپزی کنم
کارم ک تموم شد با کمک فریده خانوم میزو چیدیم ازش سراغ روشنکو گرفتم که گفت رفته بیرون با شاهین!
اینام ک جز بیرون رفتن کاری نمیکنن! از این شاهینم چیزی در نمیاد! فقط خود شروینه که میتونه کمک کنه بهمون!...
عطر زدمو یبار دیگه به لباسی که شروین بهم داده بود نگا کردم یه سرهمی آجری موهامم باز گذاشته بودم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #عشق #دخترونه
+ممنون! اما من معمولا قهوه میخورم!
شیدا پوزخندی زد: دیگه عادتاتو نمیدونستم باید از معشوقه سابقت بپرسم!
+حرص نخور بده میخورم
شیدا لیوانو گذاشت رو میزو رفت بیرون...
صبح داشتم میرفتم پایین صدای شیدا ک با ترانه حرف میزد به گوشم خورد!
رفتم سمتشون متوجه من نشدن
_خب؟
شیدا: میخواستم درمورد ماهور ی چیزایی ازت بپرسم!
ترانه خندید
_به چه مناسبت؟
شیدا:چیه مگه ی مدت باهاش زندگی نکردی؟! منتها دیگه مال تو نیست!...
ترانه
این دختره واقعا رو مخم بود!
_ مال خودت!
حواست باشه از اینهمه پرروبازی خوشش نمیاد آویزونش نشو از کسی خوشش بیاد خودش میره سمتش زیادی بهش گیر نده اهل توضیح دادن کاراش ب کسی نیست صبحونه رو باید بزور بهش بدی قهوه ش باید همیشه حاضر باشه زیاد حوصله بیرون اومدن باهاتو نداره بهتره یادبگیری غذادرست کنی زیادی ب پروپاش نپیچ خستش نکن اخلاقشم ک معلومه عصبانی بشه دیگ تمومه! حرفشو گوش بده بدجوری غیرتیه جلوش هرز بازی درنیار مراقبش باش بروز نمیده اما عاشق اینه یکی حواسش بهش باشه راستی ماهور میگرن داره حواست ب اونم باشه ب ماده غذایی حساسیت نداره ولی ی سری چیزا هس دوس نداره
دیگه اشکم داشت درمیومد
_برش دار مال تو!
با بغض برگشتم برم ک با ماهور روبرو شدم! از کنارش رد شدم رفتم تو اتاق
یکم به خودم اومدم خواستم برم بیرون ک ماهور اومد تو
_چیه؟! اصلا عذاب وجدان نگیر!
*برگشتنت مث ریختن آب رو ماهی مرده ست*
پوزخندی بهم زدو سرشو تکون داد
+پا عواقبشم وایسا
رفت بیرون!!
دیگه رسما راه برگشتی نمونده!!
رفتم پایین روشنک عصبانی اومد سمتم!
_چیشده؟!
دستمو گرفت بردم سمت مبل : اینا ک اینجا تو خواب خوشن!
و بیا!
بردم سمت حیاط :چشماتو باز کنو ببین اینجارو ماهورو شیدا!
شونه ای بالاانداختم
_ چیکار کنم! تموم شده تو چرا نمیخوای قبول کنی؟! البته تو فرق داری شوهرته مثلا! حق داری ببخشید!
روشنک: اونوق برات مهم نیست؟!
_نخیر میخواد منو دیوونه کنه خب بکنه! از خداشه ک فرصتش پیش اومد خوب داره خودشو نشون میده!
یه چیزی خوردمو رفتم شروینو بیدار کنم
چجوری خوابیده نگاش کن توروخدا
رفتم سمتش
_شروین
تکونش دادم
_نمیخوای بیدار شی؟!
دستمو کشید سمت خودش
شروین: یکم پیشم بخواب!
بی میل سکوت کردم بغلم کرد
تا نزدیکای ظهر قصد بیدار شدن نداشت بیدارم ک شد مستقیم رفت حموم منم حوصلم سر رفت گفتم آشپزی کنم
کارم ک تموم شد با کمک فریده خانوم میزو چیدیم ازش سراغ روشنکو گرفتم که گفت رفته بیرون با شاهین!
اینام ک جز بیرون رفتن کاری نمیکنن! از این شاهینم چیزی در نمیاد! فقط خود شروینه که میتونه کمک کنه بهمون!...
عطر زدمو یبار دیگه به لباسی که شروین بهم داده بود نگا کردم یه سرهمی آجری موهامم باز گذاشته بودم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #جذاب #عاشقانه #عشق #دخترونه
۱۲.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.