رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۱۰
شروین: چطوری اروم باشم مرتیکه تهدیدمم میکنه تازه! باید زودتر حلش کنم
بوسیدمش اومدم عقب
_حلش میکنی! میدونم که میتونی خب؟ حالام آروم باش یکم بشین ی لیوان آب بخور...
چند روزی گذشت و شروین در ب در دنبال کسی میگشت ک پشت این نقشه بوده! آخرشم فهمید کار جَک بوده!
نزدیکای ساعت 16 بود ک اومد خونه
شروین: شاهین جمع کن چند نفرو باید بریم جایی!
_چیشده؟
شروین: کار اون جَک عوضی بوده! میرم حسابشو برسم!
داشتن میرفتن ک شیدا اومد: ایندفعه ک تنها نمیری؟
شاهین: نه همه مون میریم!
رادوین: بهتره یکی اینجا بمونه ها!
شروین: دوتا از محافظا رو میذارم ماهور توعم بمون با اون وضع دستت
رفتم سمتش
_مراقب خودت باش
شروین پیشونیمو بوسیدو رفت!
حالابایدمنتظر باشم یاخبر کشته شدنش بیادیاخبر اینکه کسیو کشته!
خدایا این چ زندگی ایه؟!
باشیداوروشنکوماهورنشسته بودیم توسالن ک باصدای تیر اندازی وشکسته شدن شیشه ها متعجب بلند شدیم!
_ چ خبره؟!
شیدا با اسلحه اومد سمتمون: فقط مراقب خودتون باشید
ترسیده نگاهی ب بیرون انداختم چنتا مرد با اسلحه اومدن تو!
_زیادن کع!
شیدا: میترسی؟
_نه
شیدا: فقط باید بزنیم همین!
نفس عمیقی کشیدم خدایا ب کجا رسیدم باید آدم بکشم!؟
شیدا:زنگ بزن ب شاهین من برم ببینم چ خبره
ماهور پاشد رفت دنبالش گوشیمو برداشتم شروین جواب نمیداد رادوینم همینطور شاهین وگرفتم چندبار تا جواب داد
_شاهین به خونه حمله کردن چن نفر
شاهین داد زد: چی!!!؟
_چن نفر ب اینجا حمله کردن مسلحن!
شاهین: زنگ میزنم چن نفر بیان درستش میکنم مراقب باشید!
_باشه فعلا
گوشیو پرت کردم و با روشنک رفتیم بیرون
روشنک: ترانه نترس اینکارو باید بکنیم! جای بد نزن!
شیدا با بی رحمی هرکی ک جلوش میومدو میزد ماهور و ندیدم روشنکم ی نفرو زد داشتم دنبال روشنک میرفتم خیلی ازش عقب تر بودم ی نفر اسلحه رو گرفت سمتش مجبور بودن بزنم! نفس عمیقی کشیدمو با دستای لرزون زدم! تیر پهلوش خوردو افتاد روی زمین! الان وقت گریه کردن نیست ترانه! اینم رو بقیه!
شیدا زل زد بود ب ی طرف رد نگاهشو گرفتم ماهور رو زمین نشسته بودو زخم قبلیش خونریزی داشت و تمام پیرهن ابی روشنش پر خون بود مرده اسلحه رو گرفته بود روی سرش ترسیده بهش زل زده بودم
همه مون هنگ کرده بودیم
شیدا: چی میخوای؟
مرده: هرچی که تو گاوصندوقه
شیدا: چرت نگو
مرده: میکشمش پای خودته!
روشنک: ترانه میتونی بری بزنیش تو دید نیستی! تو رو ندیده هنو
من نمیتونم تکون بخورم
آروم رفتم پشت ساختمون و از اون طرف باید میرفتم پشت سرش...
شیدا منو دیدو داشت سرگرمش میکرد آروم رفتم طرفشو اسلحه رو گذاشتم رو سرش
شیدا اومد سمتش : خب هنوزم چیزی جز نجات دادن زندگیت میخوای؟!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #شیک #عشق #عاشقانه #جذاب #دخترونه #زیبا
شروین: چطوری اروم باشم مرتیکه تهدیدمم میکنه تازه! باید زودتر حلش کنم
بوسیدمش اومدم عقب
_حلش میکنی! میدونم که میتونی خب؟ حالام آروم باش یکم بشین ی لیوان آب بخور...
چند روزی گذشت و شروین در ب در دنبال کسی میگشت ک پشت این نقشه بوده! آخرشم فهمید کار جَک بوده!
نزدیکای ساعت 16 بود ک اومد خونه
شروین: شاهین جمع کن چند نفرو باید بریم جایی!
_چیشده؟
شروین: کار اون جَک عوضی بوده! میرم حسابشو برسم!
داشتن میرفتن ک شیدا اومد: ایندفعه ک تنها نمیری؟
شاهین: نه همه مون میریم!
رادوین: بهتره یکی اینجا بمونه ها!
شروین: دوتا از محافظا رو میذارم ماهور توعم بمون با اون وضع دستت
رفتم سمتش
_مراقب خودت باش
شروین پیشونیمو بوسیدو رفت!
حالابایدمنتظر باشم یاخبر کشته شدنش بیادیاخبر اینکه کسیو کشته!
خدایا این چ زندگی ایه؟!
باشیداوروشنکوماهورنشسته بودیم توسالن ک باصدای تیر اندازی وشکسته شدن شیشه ها متعجب بلند شدیم!
_ چ خبره؟!
شیدا با اسلحه اومد سمتمون: فقط مراقب خودتون باشید
ترسیده نگاهی ب بیرون انداختم چنتا مرد با اسلحه اومدن تو!
_زیادن کع!
شیدا: میترسی؟
_نه
شیدا: فقط باید بزنیم همین!
نفس عمیقی کشیدم خدایا ب کجا رسیدم باید آدم بکشم!؟
شیدا:زنگ بزن ب شاهین من برم ببینم چ خبره
ماهور پاشد رفت دنبالش گوشیمو برداشتم شروین جواب نمیداد رادوینم همینطور شاهین وگرفتم چندبار تا جواب داد
_شاهین به خونه حمله کردن چن نفر
شاهین داد زد: چی!!!؟
_چن نفر ب اینجا حمله کردن مسلحن!
شاهین: زنگ میزنم چن نفر بیان درستش میکنم مراقب باشید!
_باشه فعلا
گوشیو پرت کردم و با روشنک رفتیم بیرون
روشنک: ترانه نترس اینکارو باید بکنیم! جای بد نزن!
شیدا با بی رحمی هرکی ک جلوش میومدو میزد ماهور و ندیدم روشنکم ی نفرو زد داشتم دنبال روشنک میرفتم خیلی ازش عقب تر بودم ی نفر اسلحه رو گرفت سمتش مجبور بودن بزنم! نفس عمیقی کشیدمو با دستای لرزون زدم! تیر پهلوش خوردو افتاد روی زمین! الان وقت گریه کردن نیست ترانه! اینم رو بقیه!
شیدا زل زد بود ب ی طرف رد نگاهشو گرفتم ماهور رو زمین نشسته بودو زخم قبلیش خونریزی داشت و تمام پیرهن ابی روشنش پر خون بود مرده اسلحه رو گرفته بود روی سرش ترسیده بهش زل زده بودم
همه مون هنگ کرده بودیم
شیدا: چی میخوای؟
مرده: هرچی که تو گاوصندوقه
شیدا: چرت نگو
مرده: میکشمش پای خودته!
روشنک: ترانه میتونی بری بزنیش تو دید نیستی! تو رو ندیده هنو
من نمیتونم تکون بخورم
آروم رفتم پشت ساختمون و از اون طرف باید میرفتم پشت سرش...
شیدا منو دیدو داشت سرگرمش میکرد آروم رفتم طرفشو اسلحه رو گذاشتم رو سرش
شیدا اومد سمتش : خب هنوزم چیزی جز نجات دادن زندگیت میخوای؟!...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #شیک #عشق #عاشقانه #جذاب #دخترونه #زیبا
۱۷.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.