۱۹
#۱۹
روی دستام بلندش کردم..
جیغ میکشید و میگفت میخوام بمیرم!
گذاشتمش رو تخت و یه سیلی محکم خوابوندم توی گوشش..دستشو گذاشت رو صورتش و با بهت نگام کرد..
-آروم باش دختر!..
(اب دهنمو قورت دادم..نفس عمیقی کشیدم تا گریم نگیره)
-لیلی دیگه رفته!..برنمیگرده!اون هیچوقت برنمیگرده!(عربده کشیدم)میفهمی چی میگم؟!
مشتمو خوابوندم تو دیوار!
دخترا هم آروم شده بودند..
در باز شد و عرشیا با چشای پف قرمز که گریه کردنشو نشون میداد اومد تو..
روی زمین نشست..
عرشیا-تموم شد!
عرشیا صندوقو برده بود توی باغ خاک کنه!
****
(راوی)
تخم انتقام در دل بچها کاشته شده بود..میخواستند هرطور که شده یاشا را از بین ببرند..!
آماده شدند و به زیر زمین رفتند..
ترس و حس انتقام جویی ترکیبی ایجاد کرده بود که نامی نداشت..!
یلدا سمت قاب عکس یاشا رفت..
تمام نفرتش را در چشمهای سبزش ریخت..
یلدا-دنیا دار مکافاته یاشا!
بی خبر بود..!
یلدا نمیدانست یاشا کیست..!
هیچکس نمیدانست!
هیچکس حقیقت اصلی ماجرا را نمیفهمید!
روزی که حقیقت یاشا!
حقیقت این زیر زمین!
حقیقت یتیم خانه برملا شود..!
چه خواهد شد؟!
چه عکس العملی نشان خواهند داد..
یاشا به بچها نگاه میکرد..کسی اورا نمیدید!
یاشا بود!
بعد از مرگش همیشه بود!
ولی روزی که قلب روحش مانند قلب انسان تپید همه چیز خراب شد..
خواست احساس صمیمیت کند!
با یلدا!
وای پنهانی!
تکه حریر جا مانده از لباس یاشا همه چیز را از این رو به این رو کرد..!
روی دستام بلندش کردم..
جیغ میکشید و میگفت میخوام بمیرم!
گذاشتمش رو تخت و یه سیلی محکم خوابوندم توی گوشش..دستشو گذاشت رو صورتش و با بهت نگام کرد..
-آروم باش دختر!..
(اب دهنمو قورت دادم..نفس عمیقی کشیدم تا گریم نگیره)
-لیلی دیگه رفته!..برنمیگرده!اون هیچوقت برنمیگرده!(عربده کشیدم)میفهمی چی میگم؟!
مشتمو خوابوندم تو دیوار!
دخترا هم آروم شده بودند..
در باز شد و عرشیا با چشای پف قرمز که گریه کردنشو نشون میداد اومد تو..
روی زمین نشست..
عرشیا-تموم شد!
عرشیا صندوقو برده بود توی باغ خاک کنه!
****
(راوی)
تخم انتقام در دل بچها کاشته شده بود..میخواستند هرطور که شده یاشا را از بین ببرند..!
آماده شدند و به زیر زمین رفتند..
ترس و حس انتقام جویی ترکیبی ایجاد کرده بود که نامی نداشت..!
یلدا سمت قاب عکس یاشا رفت..
تمام نفرتش را در چشمهای سبزش ریخت..
یلدا-دنیا دار مکافاته یاشا!
بی خبر بود..!
یلدا نمیدانست یاشا کیست..!
هیچکس نمیدانست!
هیچکس حقیقت اصلی ماجرا را نمیفهمید!
روزی که حقیقت یاشا!
حقیقت این زیر زمین!
حقیقت یتیم خانه برملا شود..!
چه خواهد شد؟!
چه عکس العملی نشان خواهند داد..
یاشا به بچها نگاه میکرد..کسی اورا نمیدید!
یاشا بود!
بعد از مرگش همیشه بود!
ولی روزی که قلب روحش مانند قلب انسان تپید همه چیز خراب شد..
خواست احساس صمیمیت کند!
با یلدا!
وای پنهانی!
تکه حریر جا مانده از لباس یاشا همه چیز را از این رو به این رو کرد..!
۱.۸k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.