۱۸
#۱۸
گاه توسکا به خون خشکیده افتاد..به بچها اشاره کردو گفت.
توسکا-اینا...
بچها دنباله خون را گرفتن..به در تخته ایی که موریانه ها در حال ازبین بردن ان بودن رسیدن..
اریا دسته در را بالا پایین کرد..ولی باز نشد..با چند ضربه پا پی در پی اریا قفل فرسوده در را شکست..
اما با دیدن تکه های مغز که با خون ترکیب شده و روی زمین ریخته..قلبشان از تپش ایستاد..
اطراف را از نظر گذراندن..
صندوقی که خونی بود نظرشان را جلب کرد..
سمت صندوق رفتن..باز کردن در صندوق همانا و نمایان شدن بدن تکه تکه وحشتناک و سر لهیده لیلی همانا!
صدای جیغ و زجه های دختران در آسمان پیچید!
(اوا)
لرزش بدی توی تنم بود..نه نه!
این یه خوابه!
این واقعا خوابه!
من دارم خواب میبینم..آره دارم خواب میبینم!
بی اختیار زجه میزدم و لیلی رو صدا میزدم..چشام سیاهی رفتو دیگه چیزی نفهمیدم..
چشم که باز کردم..اتاق رو دیدم..دیدم سمت تخت لیلی چرخید..
خدا کنه خواب باشه..اما با دیدن دخترا که گریشون دل سنگو آب میکرد امیدم نا امید شد!
اریا روی زمین نشسته و به نقطه ایی نامعلوم خیره شده بود..
دوباره با یادآوری اون صحنه دلخراش شروع به جیغ کشیدن و زجه زدن کردم..
-خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا!
چرا لیلی؟!
خب منو میکشتی!
چرا منو نکشتی؟!
یاشا خدا ازت نگذره عوضی!
خدا ازت نگذره!
امونم بریده شد..!
(یلدا)
داغون بودم..
واقعا نمیدونستم چطور حالمو وصف کنم..
سرمو به دیوار تکیه دادم..بیصدا اشک میریختم..
""جالب اینجاست میگفتی تو پیشم بمون هیچ وقت نرو
(یاد اون روزی که لیلی خواب بود و با ماژیک کل صورتشو خط خطی کردیم وقتی از خواب پا شد جیغ جیغ کردو ما میخندیدیم )
برگشت ورق دل کندیو نفهمیدم پس چرا خواستی منو
(موهایی که جلو صورتم بود رو کنار زدم و دو دستمو جلوی صورتم گذاشتم و با صدای بلند هق سر دادم)
یه لحظه نگام کن دل بده به این دیوونه خسته صدام کن بگو رفتنت شوخیه یه دروغه محضه
(لحظه دیدن تیکه های لیلی توی صندوق)
یه دروغه محضه نمیخواستم بری وایسادم نگات کردم و سوختم و ساختم ولی بازم من بدون تو به این زندگی باختم همیشه حرفت هست همش تو این خونه دل من از دوریت میگیره هی بهونه نمیشه پرتش کرد ذهنمو دور از فکرت نمیشه ردش کرد که درگیرم با عشقت
(از جا بلند شدمو به خودم نگاهی توی ایینه انداختم.. شونه ایی رو که روی میز ارایش کهنه اتاق بود رو محکم کوبیدم توی آیینه که آینه شکست..
-لیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی)
یه لحظه نگام کن..دل بده به این دیوونه خسته صدام کن بگو رفتنت شوخیه یه دروغ محضه!""
(اریا)
تیکه های ایینه رو بزور از یلدا که روی بدن خودش خط مینداخت گرفتم..
حالم اصلا خوب نبود!
بدترین لحظه ایی بود که میتونستم ببینم..
همش لیلی با اون لبخندش توی ذهنم میومد..
یلدا تقلا میکرد..جیغ میکشید..
یلدا-ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن!..میخوام بمیــــــــــــــــرم!..میخوام برم پیش لیلی!..خداااااااااااااااااااا..!
نگام به پاهاش افتاد..
تیکه های آیینه که رو زمین بودن با لگدای یلدا توی پاش رفته بودن و خون میومد..
گاه توسکا به خون خشکیده افتاد..به بچها اشاره کردو گفت.
توسکا-اینا...
بچها دنباله خون را گرفتن..به در تخته ایی که موریانه ها در حال ازبین بردن ان بودن رسیدن..
اریا دسته در را بالا پایین کرد..ولی باز نشد..با چند ضربه پا پی در پی اریا قفل فرسوده در را شکست..
اما با دیدن تکه های مغز که با خون ترکیب شده و روی زمین ریخته..قلبشان از تپش ایستاد..
اطراف را از نظر گذراندن..
صندوقی که خونی بود نظرشان را جلب کرد..
سمت صندوق رفتن..باز کردن در صندوق همانا و نمایان شدن بدن تکه تکه وحشتناک و سر لهیده لیلی همانا!
صدای جیغ و زجه های دختران در آسمان پیچید!
(اوا)
لرزش بدی توی تنم بود..نه نه!
این یه خوابه!
این واقعا خوابه!
من دارم خواب میبینم..آره دارم خواب میبینم!
بی اختیار زجه میزدم و لیلی رو صدا میزدم..چشام سیاهی رفتو دیگه چیزی نفهمیدم..
چشم که باز کردم..اتاق رو دیدم..دیدم سمت تخت لیلی چرخید..
خدا کنه خواب باشه..اما با دیدن دخترا که گریشون دل سنگو آب میکرد امیدم نا امید شد!
اریا روی زمین نشسته و به نقطه ایی نامعلوم خیره شده بود..
دوباره با یادآوری اون صحنه دلخراش شروع به جیغ کشیدن و زجه زدن کردم..
-خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا!
چرا لیلی؟!
خب منو میکشتی!
چرا منو نکشتی؟!
یاشا خدا ازت نگذره عوضی!
خدا ازت نگذره!
امونم بریده شد..!
(یلدا)
داغون بودم..
واقعا نمیدونستم چطور حالمو وصف کنم..
سرمو به دیوار تکیه دادم..بیصدا اشک میریختم..
""جالب اینجاست میگفتی تو پیشم بمون هیچ وقت نرو
(یاد اون روزی که لیلی خواب بود و با ماژیک کل صورتشو خط خطی کردیم وقتی از خواب پا شد جیغ جیغ کردو ما میخندیدیم )
برگشت ورق دل کندیو نفهمیدم پس چرا خواستی منو
(موهایی که جلو صورتم بود رو کنار زدم و دو دستمو جلوی صورتم گذاشتم و با صدای بلند هق سر دادم)
یه لحظه نگام کن دل بده به این دیوونه خسته صدام کن بگو رفتنت شوخیه یه دروغه محضه
(لحظه دیدن تیکه های لیلی توی صندوق)
یه دروغه محضه نمیخواستم بری وایسادم نگات کردم و سوختم و ساختم ولی بازم من بدون تو به این زندگی باختم همیشه حرفت هست همش تو این خونه دل من از دوریت میگیره هی بهونه نمیشه پرتش کرد ذهنمو دور از فکرت نمیشه ردش کرد که درگیرم با عشقت
(از جا بلند شدمو به خودم نگاهی توی ایینه انداختم.. شونه ایی رو که روی میز ارایش کهنه اتاق بود رو محکم کوبیدم توی آیینه که آینه شکست..
-لیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی)
یه لحظه نگام کن..دل بده به این دیوونه خسته صدام کن بگو رفتنت شوخیه یه دروغ محضه!""
(اریا)
تیکه های ایینه رو بزور از یلدا که روی بدن خودش خط مینداخت گرفتم..
حالم اصلا خوب نبود!
بدترین لحظه ایی بود که میتونستم ببینم..
همش لیلی با اون لبخندش توی ذهنم میومد..
یلدا تقلا میکرد..جیغ میکشید..
یلدا-ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن ولم کن!..میخوام بمیــــــــــــــــرم!..میخوام برم پیش لیلی!..خداااااااااااااااااااا..!
نگام به پاهاش افتاد..
تیکه های آیینه که رو زمین بودن با لگدای یلدا توی پاش رفته بودن و خون میومد..
۴.۴k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.