۲۱
#۲۱
آروم اومد سمت ما عرشیا خواست کنار بکشه که گلوشو گرفت..
هیچکدوم نمیدونستیم چیکار کنیم..
با گلو بلندش کردو محکم کوبوند روی قاب عکس افتاده روی زمین..
توسکا و اوا جیغ بنفشی کشیدن..
یاشا به من نگاه و دستشو سمتم دراز کرد..
با تردید به بچها و دست یاشا نگاه کردم..
اون میخواست من باهاش برم؟!
باید میرفتم یا میموندم!.
دلو به دریا زدم و دستمو توی دستهای ترک برداشته یاشا گذاشتم..
یاشا-تو بامنی!
و خنده کریهانه سر داد..
اب دهنمو با صدا قورت دادم..خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که سمت بچها خیز برداشت..اوا خواست فرار کنه که موهاشو گرفت کشید و اوا با پشت سر گرفت زمین..
توسکا از ترس زانو زد..
یاشا با چشمهای به خون نشسته به اریا نگاه کرد..
به خون نشسته واقعی رو دیدم!
از چشمهاش خون میچکید!
مچ دست اریا رو گرفت..اریا هرچی تقلا میکرد نمیتونست حریف یاشا بشه!
یاشا با دست یه دور اریا رو چرخوند محم اونو به سقف زد..تکه ایی از لوستر سقف در شکم آریا فرو رفت و آریا بیجون روی زمین افتاد..یقه توسکا را گرفتو از زمین بلندش کرد و هلش داد که توسکا افتاد روی اوا..
سمت من برگشت..اشک تچ چشام بازی میکرد..هرکدوم از بچها یه جا افتاده بودن من؟!
سالم بودم!
یاشا لبخندی زد..
زدم زیر گریه..
-چرا دوستام؟!..(با دست بهش اشاره کردم)..تو حسودی!..چون کسی تورو نمیخواد داری اونایی که منو دوست دارن رو ازم میگیری!
لبخندش به عصبانیت تبدیل شد و فریاد زد..
یاشا-اینا فقط بخاطر اینه که یه روزی یکی منو دوست داشت!
آروم اومد سمت ما عرشیا خواست کنار بکشه که گلوشو گرفت..
هیچکدوم نمیدونستیم چیکار کنیم..
با گلو بلندش کردو محکم کوبوند روی قاب عکس افتاده روی زمین..
توسکا و اوا جیغ بنفشی کشیدن..
یاشا به من نگاه و دستشو سمتم دراز کرد..
با تردید به بچها و دست یاشا نگاه کردم..
اون میخواست من باهاش برم؟!
باید میرفتم یا میموندم!.
دلو به دریا زدم و دستمو توی دستهای ترک برداشته یاشا گذاشتم..
یاشا-تو بامنی!
و خنده کریهانه سر داد..
اب دهنمو با صدا قورت دادم..خواستم دستمو از دستش بکشم بیرون که سمت بچها خیز برداشت..اوا خواست فرار کنه که موهاشو گرفت کشید و اوا با پشت سر گرفت زمین..
توسکا از ترس زانو زد..
یاشا با چشمهای به خون نشسته به اریا نگاه کرد..
به خون نشسته واقعی رو دیدم!
از چشمهاش خون میچکید!
مچ دست اریا رو گرفت..اریا هرچی تقلا میکرد نمیتونست حریف یاشا بشه!
یاشا با دست یه دور اریا رو چرخوند محم اونو به سقف زد..تکه ایی از لوستر سقف در شکم آریا فرو رفت و آریا بیجون روی زمین افتاد..یقه توسکا را گرفتو از زمین بلندش کرد و هلش داد که توسکا افتاد روی اوا..
سمت من برگشت..اشک تچ چشام بازی میکرد..هرکدوم از بچها یه جا افتاده بودن من؟!
سالم بودم!
یاشا لبخندی زد..
زدم زیر گریه..
-چرا دوستام؟!..(با دست بهش اشاره کردم)..تو حسودی!..چون کسی تورو نمیخواد داری اونایی که منو دوست دارن رو ازم میگیری!
لبخندش به عصبانیت تبدیل شد و فریاد زد..
یاشا-اینا فقط بخاطر اینه که یه روزی یکی منو دوست داشت!
۷.۰k
۱۱ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.