کیوت😽
#کیوت😽
<آسیه>
وسایلا رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم حدود ۲ ساعت تو راه بودیم کلی با دوروک حرف زدیم خلاصه تو ماشین خیلی بهم خوش گذشت رسیدیم ویلا با دخترا همه جا رو تمیز کردیم پسرا هم رفتن خرید
ایبیکه:وااای مردم من دیگه کار نمیکنم
آسیه:منم از همون موقع درد عجیبی تو شکمم احساس میکنم
افرا:چون حدود ۲ ساعته گرسنه داری کار میکنی
سوسن:موافقم زنگ میزنم عمر نهار بخره
آسیه:منم زنگ میزنم دوروک
دوروک:سلام زندگیم چیزی شده؟
آسیه:عشقم برا نهار غذا بخرید اصلا وقت نشد درست کنیم
دوروک:باشه عزیزم چی میخوری
آسیه:فرقی نداره هرچی برا خودت گرفتی
دوروک:باشه زندگیم بای
آسیه:بای
سرم و شکمم درد میکردن چشمام هم سیاهی میرفت نمیدونم چم شده بود تو راهم دوبار بالا آوردم
اسیه:دخترا من میرم بالا اصلا حالم خوب نیست
سوسن:وا یدفعه چی شد ؟
آسیه:نمیدونمچم شده دوبارم تو راه بالا آوردم
ایبیکه:بیا کمکت کنم بریم بالا استراحت کن خسته ای دیروز هم دادگاه داشتی
رفتم بالا دل درد شدید داشتم بلاخره بعد کلی وقت خوابم برد
<دوروک>
رفتم کوفته برا عشقم خریدم یعنی همه خریدیم رسیدیم خونه بلند گفتم:عشق من کجاست ایبیکه اوزکایا؟
ایبیکه:پسر آروم تر عشقت بالا خوابه
وسایلا رو گذاشتم رو میز و با استرس جواب دادم:حالش خوبه؟
اببیکه:دلش و سرش خیلی درد میکرد و چسماشم سیاهی میرفت رفت بالا
دوروک:شما بخورید ما میایم
سریع رفتم بالا دیدم آسیه خوابه رفتم بالا سرش و موهاشو نوازش کردم بیدار شد
اسیه:دوروک
دوروک:دراز بکش عزیزم خوبی؟
اسیه:آره بهتر شدم
دوروک:باشه غذاتو بیارم بالا ؟
اسیه:نه بابا بریم پیش بچه ها
دوروک:بیا عزیزم الان خوبی دیگه؟
آسیه:آره نفسم خوبم
رمان
پارت اول
پارت دوم رو ببینم این رمانی که گذاشتم چند تا لایک میخوره بعد پارت دوم 😍😍
امید وارم خوشتون امده باشه
فعلا رمان تا اینجا بود
<آسیه>
وسایلا رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم حدود ۲ ساعت تو راه بودیم کلی با دوروک حرف زدیم خلاصه تو ماشین خیلی بهم خوش گذشت رسیدیم ویلا با دخترا همه جا رو تمیز کردیم پسرا هم رفتن خرید
ایبیکه:وااای مردم من دیگه کار نمیکنم
آسیه:منم از همون موقع درد عجیبی تو شکمم احساس میکنم
افرا:چون حدود ۲ ساعته گرسنه داری کار میکنی
سوسن:موافقم زنگ میزنم عمر نهار بخره
آسیه:منم زنگ میزنم دوروک
دوروک:سلام زندگیم چیزی شده؟
آسیه:عشقم برا نهار غذا بخرید اصلا وقت نشد درست کنیم
دوروک:باشه عزیزم چی میخوری
آسیه:فرقی نداره هرچی برا خودت گرفتی
دوروک:باشه زندگیم بای
آسیه:بای
سرم و شکمم درد میکردن چشمام هم سیاهی میرفت نمیدونم چم شده بود تو راهم دوبار بالا آوردم
اسیه:دخترا من میرم بالا اصلا حالم خوب نیست
سوسن:وا یدفعه چی شد ؟
آسیه:نمیدونمچم شده دوبارم تو راه بالا آوردم
ایبیکه:بیا کمکت کنم بریم بالا استراحت کن خسته ای دیروز هم دادگاه داشتی
رفتم بالا دل درد شدید داشتم بلاخره بعد کلی وقت خوابم برد
<دوروک>
رفتم کوفته برا عشقم خریدم یعنی همه خریدیم رسیدیم خونه بلند گفتم:عشق من کجاست ایبیکه اوزکایا؟
ایبیکه:پسر آروم تر عشقت بالا خوابه
وسایلا رو گذاشتم رو میز و با استرس جواب دادم:حالش خوبه؟
اببیکه:دلش و سرش خیلی درد میکرد و چسماشم سیاهی میرفت رفت بالا
دوروک:شما بخورید ما میایم
سریع رفتم بالا دیدم آسیه خوابه رفتم بالا سرش و موهاشو نوازش کردم بیدار شد
اسیه:دوروک
دوروک:دراز بکش عزیزم خوبی؟
اسیه:آره بهتر شدم
دوروک:باشه غذاتو بیارم بالا ؟
اسیه:نه بابا بریم پیش بچه ها
دوروک:بیا عزیزم الان خوبی دیگه؟
آسیه:آره نفسم خوبم
رمان
پارت اول
پارت دوم رو ببینم این رمانی که گذاشتم چند تا لایک میخوره بعد پارت دوم 😍😍
امید وارم خوشتون امده باشه
فعلا رمان تا اینجا بود
۲.۲k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.