گمشده در قلبم
گمشده در قلبم
پارت۲
(با این پارت اهنگ۲۲۱۹۴ رو گوش بدید بعنوان زیرصدا.قشنگ حسش منتقل میشه بهتون)
شمشیرمو پرت کردم یه طرف و دوییدم پیشش:مویچیرو!
ذهن مویچیرو:اولین باریه که به اسم صدام میکنه،بدون پیش یا پسوند:)
اروم،لب به صحبت باز کرد:بخاطر من بود،مگه نه؟
با نگرانی و صدای بلندی گفتم:دیوونه!حرف نزن!اینطوری خون بیشتری ازت میره!
یه لبخند قشنگ زد:کاریش نمیتونم بکنم.لحظات آخره.باید بگم.
با حرفش بغض کردم.
با بغضی که تو گلوم جا خوش کرده بود و مانع از حرف زدنم میشد گفتم:چی باید بگی که اینقدر مهمه؟
با دستام سر و بدنش رو بالا نگه داشته بودم.
با یه دستش،زخم شکمش رو گرفته بود.دستش خونی بود.با همون دستش،دستم که روی بازوش بود رو اروم گرفت و همزمان گفت:باید ازت معذرت بخوام.حافظم دیر برگشت و تو این مدت هم فرصت نشد که بگم...کیوکا....
اشکام اروم روی صورتم غلتیدن و صورت مویچیرو سرخ شد ولی ادامه داد:دوست دارم.
اشکام به هق هق تبدیل شد.با همون دستش،اشکم رو پاک کرد:حالا که دارم میرم،بخند.بزار خنده تو آخرین چیزی باشه که قبل رفتن میبینم.ببین منم دارم میخندم!
با هر حرفش انگار خون توی یکی از رگای بدنم از جریان میوفتاد.سعی کردم بخندم.اروم گفت:آفرین.ولبخند زد.
با گریه ی کنترل شده ام،گفتم:مویچیرو،قول بده تو زندگی بعدیت هم دنبالم بگردی و این زندگیتو فراموش نکنی.
اروم چشماش رو باز و بسته کرد و زمزمه کرد:توهم قول بده.
صدام افت کرد و به پچ پچ رسید:قول میدم.
سرمو خم کردم و لپشو بوسیدم که سرخ شد و بعد محکم بغلش کردم.با صدای بیجونی گفت:ن...َ..ه!
متوجه شدم چی میگه.زمرمه کردم:یادت نره!
چشمام رو بستم و همه چیز تموم شد.
خاطرات جلوی چشمم مرور میشد.هربار میدیدمش لبخند میزدم و میرفتم.با اینکه دوسش داشتم اما دلم نمی خواست ازم بدش بیاد یا منو رو مخ بدونه.برای همینم سعی میکردم روی احساسم سرپوش بزارم.
پارت۲
(با این پارت اهنگ۲۲۱۹۴ رو گوش بدید بعنوان زیرصدا.قشنگ حسش منتقل میشه بهتون)
شمشیرمو پرت کردم یه طرف و دوییدم پیشش:مویچیرو!
ذهن مویچیرو:اولین باریه که به اسم صدام میکنه،بدون پیش یا پسوند:)
اروم،لب به صحبت باز کرد:بخاطر من بود،مگه نه؟
با نگرانی و صدای بلندی گفتم:دیوونه!حرف نزن!اینطوری خون بیشتری ازت میره!
یه لبخند قشنگ زد:کاریش نمیتونم بکنم.لحظات آخره.باید بگم.
با حرفش بغض کردم.
با بغضی که تو گلوم جا خوش کرده بود و مانع از حرف زدنم میشد گفتم:چی باید بگی که اینقدر مهمه؟
با دستام سر و بدنش رو بالا نگه داشته بودم.
با یه دستش،زخم شکمش رو گرفته بود.دستش خونی بود.با همون دستش،دستم که روی بازوش بود رو اروم گرفت و همزمان گفت:باید ازت معذرت بخوام.حافظم دیر برگشت و تو این مدت هم فرصت نشد که بگم...کیوکا....
اشکام اروم روی صورتم غلتیدن و صورت مویچیرو سرخ شد ولی ادامه داد:دوست دارم.
اشکام به هق هق تبدیل شد.با همون دستش،اشکم رو پاک کرد:حالا که دارم میرم،بخند.بزار خنده تو آخرین چیزی باشه که قبل رفتن میبینم.ببین منم دارم میخندم!
با هر حرفش انگار خون توی یکی از رگای بدنم از جریان میوفتاد.سعی کردم بخندم.اروم گفت:آفرین.ولبخند زد.
با گریه ی کنترل شده ام،گفتم:مویچیرو،قول بده تو زندگی بعدیت هم دنبالم بگردی و این زندگیتو فراموش نکنی.
اروم چشماش رو باز و بسته کرد و زمزمه کرد:توهم قول بده.
صدام افت کرد و به پچ پچ رسید:قول میدم.
سرمو خم کردم و لپشو بوسیدم که سرخ شد و بعد محکم بغلش کردم.با صدای بیجونی گفت:ن...َ..ه!
متوجه شدم چی میگه.زمرمه کردم:یادت نره!
چشمام رو بستم و همه چیز تموم شد.
خاطرات جلوی چشمم مرور میشد.هربار میدیدمش لبخند میزدم و میرفتم.با اینکه دوسش داشتم اما دلم نمی خواست ازم بدش بیاد یا منو رو مخ بدونه.برای همینم سعی میکردم روی احساسم سرپوش بزارم.
۱.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.