فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۲
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۲
از سر جاش بلند شد و ظرفاشو گذاشت تو سینک-چرا امروز انقد مهربون شدی؟؟؟،جانگ کوک-چقد سوال میپرسی!،داشت از کنارم میرفت که استین لباسشو گرفتم-همینو جواب بدی دیگه نمیپرسم،جانگ کوک-چون امروز زنمی،یکم نگام کرد و با خنده گفت-نترس از فردا میتونی همون خدمتکار قبل باشی!،و رفت...تُن تُن صبونه مو خوردم و ظرفامو گذاشتم تو سینک...از اشپز خونه اومدم بیرون جانگ کوک تو محوطه عمارت نبود...
بنابراین چون کاری هم نداشتم که انجام بدم رفتم رو پله ها نشستم و پاها مو دراز کردم نگاشون کردمو تکونشون دادم...و با دهنم صدای تیک تاک ساعت و در اوردم...-چرا مث بچه ها نشستی رو پله ها و داری با پاهات بازی میکنی؟،جانگ کوک اومد سمتم-حوصله ام سر رفته،جانگ کوک-چیکار کنم حوصله ی خانومم بیاد سر جاش؟!!،-میشه حالا که تنهاییم بهم نگی خانومم؟،جانگ کوک-نه نمیشه...چون از همین حالا دارم تمرین میکنم که جلوی بقیه طبیعی بنظر برسم...نگفتی چیکار کنم حوصله ات بیاد سر جاش؟،-نمیدونم،جانگ کوک-میخوای بریم بیرون؟،-نه،جانگ کوک_خواب؟!!،_نه،جانگ کوک_فیلم؟!،_نه!،جانگ کوک-میخوای با هم بازی کنیم؟!،-چی بازی؟،جانگ کوک لبخند زد و گفت-هر چی تو بگی،و هماهنگ چشماشو باز و بسته کرد از روی پله ها بلند شدم و روبه روش وایسادم و به اطراف نگا کردم-اممممممممممم...اممممم،خنده اش گرفته بود ولی داشت جلو خودشو میگرفت-اهاااااا شطرنج!،...روبه روی هم نشسته بودیم و اون کمکم داشت میباخت:>-هه هه...کیش شدی،جانگ کوک خندید یه مهره رو که تکون داد کیش و ماتم کرد!!!ادامو در اورد و گفت-هه هه باختی!!!،-خودم میدونم نیاز نبود بگی...
پارت بعد شرطیه باید تعداد لایک ها به ۱۰ تا برسه حمایتم یادتون نرههه🙃💋❤️
از سر جاش بلند شد و ظرفاشو گذاشت تو سینک-چرا امروز انقد مهربون شدی؟؟؟،جانگ کوک-چقد سوال میپرسی!،داشت از کنارم میرفت که استین لباسشو گرفتم-همینو جواب بدی دیگه نمیپرسم،جانگ کوک-چون امروز زنمی،یکم نگام کرد و با خنده گفت-نترس از فردا میتونی همون خدمتکار قبل باشی!،و رفت...تُن تُن صبونه مو خوردم و ظرفامو گذاشتم تو سینک...از اشپز خونه اومدم بیرون جانگ کوک تو محوطه عمارت نبود...
بنابراین چون کاری هم نداشتم که انجام بدم رفتم رو پله ها نشستم و پاها مو دراز کردم نگاشون کردمو تکونشون دادم...و با دهنم صدای تیک تاک ساعت و در اوردم...-چرا مث بچه ها نشستی رو پله ها و داری با پاهات بازی میکنی؟،جانگ کوک اومد سمتم-حوصله ام سر رفته،جانگ کوک-چیکار کنم حوصله ی خانومم بیاد سر جاش؟!!،-میشه حالا که تنهاییم بهم نگی خانومم؟،جانگ کوک-نه نمیشه...چون از همین حالا دارم تمرین میکنم که جلوی بقیه طبیعی بنظر برسم...نگفتی چیکار کنم حوصله ات بیاد سر جاش؟،-نمیدونم،جانگ کوک-میخوای بریم بیرون؟،-نه،جانگ کوک_خواب؟!!،_نه،جانگ کوک_فیلم؟!،_نه!،جانگ کوک-میخوای با هم بازی کنیم؟!،-چی بازی؟،جانگ کوک لبخند زد و گفت-هر چی تو بگی،و هماهنگ چشماشو باز و بسته کرد از روی پله ها بلند شدم و روبه روش وایسادم و به اطراف نگا کردم-اممممممممممم...اممممم،خنده اش گرفته بود ولی داشت جلو خودشو میگرفت-اهاااااا شطرنج!،...روبه روی هم نشسته بودیم و اون کمکم داشت میباخت:>-هه هه...کیش شدی،جانگ کوک خندید یه مهره رو که تکون داد کیش و ماتم کرد!!!ادامو در اورد و گفت-هه هه باختی!!!،-خودم میدونم نیاز نبود بگی...
پارت بعد شرطیه باید تعداد لایک ها به ۱۰ تا برسه حمایتم یادتون نرههه🙃💋❤️
۹.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.