پارت³⁴
پارت³⁴
ویو تهیونگ
یه صدایی از اتاقم اومد،میدونستم جونگکوکه برای همین با تمام وجودم هانارو بغل کردم و بیشتر بهش نزدیک شدم،که چشمامو باز کردم دیدم جیمین و کوکی طبقه بالاعن سریع چشمامو بستم
ویو جیمین
سریع رفتم پایینو اسلحه ای که برای کشتن کوکی اماده کردمو برای کشتن تهیونگ اوردم
تفنگو گذاشتم روی سرش که به شدت هانارو هل دادو سر هانا خورد به میز،هانا بیهوش روی زمین افتاده بود منم با تنفر بیشتر تنفگو روی سر تهیونگ فشار میدادم
ویو کوکی
من هانارو دوست دارم و برای بدست اوردن هاناهمه کاری میکنم(مثل کشتن داداشش)،وقتی دیدم هانا بیهوش شده سریع بغلش کردمو به سمت اتاق تهیونگ بعد از در مخفی و در حیاط و وارد ماشین شدم و به سرعت به سمت بیمارستان رفتم
³⁰مین بعد
دکتر یه سِرُم به هانا وصل کردو گف تا⁵مین دیگه بیدار میشه
فقط مونده بودم که این همه زیبایی رو از کجااورده
ویو تهیونگ
وقتی کوکی هانا رو بغل کردو برد میدونستم نمیتونم برم دنبالش،اگه هم میتونستم این اسلحه نمیزاشت
⁵مین گذشت
+تهیونگ =جیمین
+بس نیس?
=اگه بخاطر هانا نبود تورو..(با خشم ساکت شد)
+تورو چی؟من مگه چیکار کردم؟مگه من به هانا گفتم بچسب به من؟مگه من...
=بسه بسه دیگه(اسلحه رو برداشت)
=فک میکنی....................
تو خماری بمونید😂
هرچی میتونید کامنت بزارید تا بعدی رو بزارم
⁵⁷⁰=follower
ویو تهیونگ
یه صدایی از اتاقم اومد،میدونستم جونگکوکه برای همین با تمام وجودم هانارو بغل کردم و بیشتر بهش نزدیک شدم،که چشمامو باز کردم دیدم جیمین و کوکی طبقه بالاعن سریع چشمامو بستم
ویو جیمین
سریع رفتم پایینو اسلحه ای که برای کشتن کوکی اماده کردمو برای کشتن تهیونگ اوردم
تفنگو گذاشتم روی سرش که به شدت هانارو هل دادو سر هانا خورد به میز،هانا بیهوش روی زمین افتاده بود منم با تنفر بیشتر تنفگو روی سر تهیونگ فشار میدادم
ویو کوکی
من هانارو دوست دارم و برای بدست اوردن هاناهمه کاری میکنم(مثل کشتن داداشش)،وقتی دیدم هانا بیهوش شده سریع بغلش کردمو به سمت اتاق تهیونگ بعد از در مخفی و در حیاط و وارد ماشین شدم و به سرعت به سمت بیمارستان رفتم
³⁰مین بعد
دکتر یه سِرُم به هانا وصل کردو گف تا⁵مین دیگه بیدار میشه
فقط مونده بودم که این همه زیبایی رو از کجااورده
ویو تهیونگ
وقتی کوکی هانا رو بغل کردو برد میدونستم نمیتونم برم دنبالش،اگه هم میتونستم این اسلحه نمیزاشت
⁵مین گذشت
+تهیونگ =جیمین
+بس نیس?
=اگه بخاطر هانا نبود تورو..(با خشم ساکت شد)
+تورو چی؟من مگه چیکار کردم؟مگه من به هانا گفتم بچسب به من؟مگه من...
=بسه بسه دیگه(اسلحه رو برداشت)
=فک میکنی....................
تو خماری بمونید😂
هرچی میتونید کامنت بزارید تا بعدی رو بزارم
⁵⁷⁰=follower
۸.۴k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.