اورا
🔹 #او_را ... (۶۹)
با صدای آلارم گوشی ،
غلتی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم
اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه !!
چشمامو به زور باز کردم
میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز ،
قرمز و متورمن !
جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن !! 😣
دستمو گذاشتم رو سرم و به تخت تکیه دادم ...
بدنم به شدت خشک شده بود
و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-شصت-و-نهم/
با صدای آلارم گوشی ،
غلتی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم
اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه !!
چشمامو به زور باز کردم
میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز ،
قرمز و متورمن !
جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن !! 😣
دستمو گذاشتم رو سرم و به تخت تکیه دادم ...
بدنم به شدت خشک شده بود
و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-شصت-و-نهم/
- ۴.۹k
- ۱۸ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط