💜عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 74🤍✨
(کوک)
بالاخره تونستم برگردم داخل شهر و با سرعت ب سمت خونه ی تهیونگ حرکت کردم
فکر و خیال ولم نمیکنه نکنه بلایی سر دردونم بیارن
هوفففف خدایا دارم دیوونه میشم
تو همین فکر و خیالای مسخره و وحشتناک بودم ک رسیدم پیاده شدم و رفتم در زدم ک یکم بعد در توسط جیمین باز شد
با دیدنم تعجب کرد و ناراحت شد و با نگرانی محکم بغلم کرد
جیمین:کوک تو خوبی
کوک:خوبم
رفتیم داخل
کوک:سلام بگین ببینم چ خبره چیشدع یونا رو پیدا کردن حالش خو...
ک یهو تهیونگ پرید تو حرفم
ته:کوک آروم باش اینجور ک معلومه پریسا تقریباً یونا رو پیدا کردن و دارن دنبالش میگردن
کوک:هوففف یعنی چی
میانجی: یا کوک یکم آروم باش چرا اینجوری شدی تو ایشالا ک حالش خوبه نگران نباش
همینجوری ک پامو تکون میدادم هومی گفتم و ساکت شدم
(1ساعت بعد)
همه با نگرانی نشسته بودیم و منتظر خبری از یونا بودیم
خودمون هیچ اقدامی نمیتونستیم بکنیم چون خطر ناک بود و ممنوع بود
من میخواستم واسه همیشه همه چیزو ول کنم برم دنبال یونا میدونم ک ارمیا انقد دوسم دارن ک مشکلی پیش نمیاد ولی بچه ها نزاشتن میگن خطرناکه و مجبورم کردن اینجا منتظر بمونم
.........
نشسته بودیم و منتظر بودیم
بلند شدم رفتم داخل آشپزخونه ک آب بخورم
رفتم و ی لیوان آب ریختم داشتم میخوردم ک یهو جیمین با عجله اومد داخل آشپزخونه و گفت
جیمین: کوک ...کوک پیداش کردن جای یونا رو پیدا کردننن
لیوان از دستم افتاد و تیکه تیکه شد بی توجه به شیشه ها ازشون رد شدم و بدو بدو رفتم پیش بچه ها ک داشتن با تلفن با پلیسا حرف میزدن
part 74🤍✨
(کوک)
بالاخره تونستم برگردم داخل شهر و با سرعت ب سمت خونه ی تهیونگ حرکت کردم
فکر و خیال ولم نمیکنه نکنه بلایی سر دردونم بیارن
هوفففف خدایا دارم دیوونه میشم
تو همین فکر و خیالای مسخره و وحشتناک بودم ک رسیدم پیاده شدم و رفتم در زدم ک یکم بعد در توسط جیمین باز شد
با دیدنم تعجب کرد و ناراحت شد و با نگرانی محکم بغلم کرد
جیمین:کوک تو خوبی
کوک:خوبم
رفتیم داخل
کوک:سلام بگین ببینم چ خبره چیشدع یونا رو پیدا کردن حالش خو...
ک یهو تهیونگ پرید تو حرفم
ته:کوک آروم باش اینجور ک معلومه پریسا تقریباً یونا رو پیدا کردن و دارن دنبالش میگردن
کوک:هوففف یعنی چی
میانجی: یا کوک یکم آروم باش چرا اینجوری شدی تو ایشالا ک حالش خوبه نگران نباش
همینجوری ک پامو تکون میدادم هومی گفتم و ساکت شدم
(1ساعت بعد)
همه با نگرانی نشسته بودیم و منتظر خبری از یونا بودیم
خودمون هیچ اقدامی نمیتونستیم بکنیم چون خطر ناک بود و ممنوع بود
من میخواستم واسه همیشه همه چیزو ول کنم برم دنبال یونا میدونم ک ارمیا انقد دوسم دارن ک مشکلی پیش نمیاد ولی بچه ها نزاشتن میگن خطرناکه و مجبورم کردن اینجا منتظر بمونم
.........
نشسته بودیم و منتظر بودیم
بلند شدم رفتم داخل آشپزخونه ک آب بخورم
رفتم و ی لیوان آب ریختم داشتم میخوردم ک یهو جیمین با عجله اومد داخل آشپزخونه و گفت
جیمین: کوک ...کوک پیداش کردن جای یونا رو پیدا کردننن
لیوان از دستم افتاد و تیکه تیکه شد بی توجه به شیشه ها ازشون رد شدم و بدو بدو رفتم پیش بچه ها ک داشتن با تلفن با پلیسا حرف میزدن
۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.