『فیک مدرسه』
『فیک مدرسه』
ᏢᎪᎡͲ 3
(فلش بک به 4 سالگی ات)
-مامان کجا میرین؟
(علامت مامان ات : ،/ )
/میریم واسه داداشت لباس بگیریم (مامان ات حامله ست)
-باشه. ولی زود بیاید من نوموخوام زیاد تنها بمونم
/باشه.خدافظ فرشته کوچولو 😊.
(پرش زمانی به بعد از خرید کردن)
/کم کم داریم میرسیم مطمئنم ات گوشه خونه نشسته 😄.
(علامت بابا ی ات : $)
$اره 😁😄
(متاسفانه باید بگم که طلبکار از حرصش زد به ماشین این بدبختا و باعث فوت انها شد :( با اینکه بابای ات مقدار بیشتر پول رو داده بود) (ادمین:داداش بدنیا نیومده مُرد😔)
(زمان حال)
از زبان ات :
از خواب پریدم. خواب حادثه تصادف رو دیدم.(تصادف جلوی خونه بوده و ات که جلوی در منتظر پدر مادرش بوده حادثه رو دیده) بلند شدم نشستم. دیدم رو زمین خوابیدم و هیچی از دیشب یادم نمیاد فقط یادم میاد افتادم . دیدم جیمین هم کنارمه حتما اونم افتاده 😅.
جیمین بلند شد.
+آیی سرم 😣(دستشو گذاشته رو سرش)
- تو یادت میاد چه اتفاقی افتاد؟
+نه 🗿
-هعی...
+وایسا وایسا
-چیع؟
+فکر کنم چون سگ مست بودیم یادمون نمیاد!
-خسته نباشی اینو خودم میدونم 🗿
+حیح ^-^
-من دیگه میرم
+کجا میخوای بری؟🗿
-خونه یجی (ادمین : اگه یادتون نمیاد دوست صمیمیشه)
+نمیتونی بری
-چرا؟
+دَر قفله 🗿✨
-چـــــــــــــــراااااااا!
+چرا نداره ک 😃
-داره 😐
+ن بابا 😃
-اگه درو باز نکنی...
جیمین ی قدم اومد جلو، ی قدم رفتم عقب. وهمین طور پیش رفت تا اینکه چسبیدم به دیوار. حالا دیگه صورتامون خیلی نزدیک بود...
+خب اگ درو باز نکنم، مثلا چی میشه؟
-نمیدونم
+الان بهت میگم
حالا دیگه صورتامون خیلی نزدیک بود. همینجور به چشام خیره شده بود. سکوت عجیبی بود.
+ات، ما 3 سال دبیرستان رو همکلاسی بودیم، تو تموم این سال ها ، تنها کسی که میتونستم با خودش بخندم، با گریش ناراحت شم، با عصبانیتش عصبانی شم، تو بودی
ضربان قلبم خیلی تند شده بود. خیلی شوکه شده بودم.
+دقیقا نمیدونم این حس رو از کِی داشتم، ولی اینو میدونم که دوست دارم
ᏢᎪᎡͲ 3
(فلش بک به 4 سالگی ات)
-مامان کجا میرین؟
(علامت مامان ات : ،/ )
/میریم واسه داداشت لباس بگیریم (مامان ات حامله ست)
-باشه. ولی زود بیاید من نوموخوام زیاد تنها بمونم
/باشه.خدافظ فرشته کوچولو 😊.
(پرش زمانی به بعد از خرید کردن)
/کم کم داریم میرسیم مطمئنم ات گوشه خونه نشسته 😄.
(علامت بابا ی ات : $)
$اره 😁😄
(متاسفانه باید بگم که طلبکار از حرصش زد به ماشین این بدبختا و باعث فوت انها شد :( با اینکه بابای ات مقدار بیشتر پول رو داده بود) (ادمین:داداش بدنیا نیومده مُرد😔)
(زمان حال)
از زبان ات :
از خواب پریدم. خواب حادثه تصادف رو دیدم.(تصادف جلوی خونه بوده و ات که جلوی در منتظر پدر مادرش بوده حادثه رو دیده) بلند شدم نشستم. دیدم رو زمین خوابیدم و هیچی از دیشب یادم نمیاد فقط یادم میاد افتادم . دیدم جیمین هم کنارمه حتما اونم افتاده 😅.
جیمین بلند شد.
+آیی سرم 😣(دستشو گذاشته رو سرش)
- تو یادت میاد چه اتفاقی افتاد؟
+نه 🗿
-هعی...
+وایسا وایسا
-چیع؟
+فکر کنم چون سگ مست بودیم یادمون نمیاد!
-خسته نباشی اینو خودم میدونم 🗿
+حیح ^-^
-من دیگه میرم
+کجا میخوای بری؟🗿
-خونه یجی (ادمین : اگه یادتون نمیاد دوست صمیمیشه)
+نمیتونی بری
-چرا؟
+دَر قفله 🗿✨
-چـــــــــــــــراااااااا!
+چرا نداره ک 😃
-داره 😐
+ن بابا 😃
-اگه درو باز نکنی...
جیمین ی قدم اومد جلو، ی قدم رفتم عقب. وهمین طور پیش رفت تا اینکه چسبیدم به دیوار. حالا دیگه صورتامون خیلی نزدیک بود...
+خب اگ درو باز نکنم، مثلا چی میشه؟
-نمیدونم
+الان بهت میگم
حالا دیگه صورتامون خیلی نزدیک بود. همینجور به چشام خیره شده بود. سکوت عجیبی بود.
+ات، ما 3 سال دبیرستان رو همکلاسی بودیم، تو تموم این سال ها ، تنها کسی که میتونستم با خودش بخندم، با گریش ناراحت شم، با عصبانیتش عصبانی شم، تو بودی
ضربان قلبم خیلی تند شده بود. خیلی شوکه شده بودم.
+دقیقا نمیدونم این حس رو از کِی داشتم، ولی اینو میدونم که دوست دارم
۲.۴k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.