『فیک مدرسه』
『فیک مدرسه』
ᏢᎪᎡͲ 5
[از زبان ات ]
اون لحظه ای که جیمین بغلم کرد... چقدر خوب بود . دوست نداشتم تموم شه . گرم و محبت آمیز . ولی باید تمومش میکردم . حس عجیبیه . تاحالا این حس رو تجربش نکرده بودم .
یدفعه یجی (دوست صمیمیش) مث اسکلا همچین از در اتاق بیمارستان اومد تو که اصن سکته زدم . 😐
×ات !!!!! (با گریه ) چه بلایی سر خودت آوردی بچه 😫😭😭(پریدن بغل ات)
-اوک اوک آروم باش چیزی نیس من خوبم 😀
×اوک 😢(وایساد و اشکاشو پاک کرد)
-افرین
×راستی ات من به مامانم گفتم که چند روز بیای عمارت ما بمونی (خانواده یجی هم ثروتمندن) چون اونجا خدمت کارای ما ازت مراقبت میکنن. (دست چپ ات شکسته😔)
-باشه . میشه به دکترا بگی منو مرخص کنن؟
×قبلا بهشون گفتم هع 😎
-زهرمار 🗿
×خب بزار کمک کنم لباساتو عوض کنی . جیمین لطفا برو بیرون تا ات لباسشو عوض کنه 😄
+عه بالاخره یکی فهمید من وجود دارم . اوک من رفتم 🙂
جیمین رفت بیرون رفت و من لباسامو عوض کردم .
×خب ات بیا بریم
-باشه بریم . راستی میگم با چی بریم ؟ 🗿
×الان درستش میکنم 🗿 (زنگ میزنه باباش یادتون بیاد گفته بودم خانواده یجی هم ثروتمندن)
یجی به باباش زنگ زد و باباش براش ی راننده فرستاد . داشتیم از بیمارستان خارج میشدیم که دیدم جیمین منتظر وایساده . ی ماشین پشتش بود به اون تکیه داده بود . حتما ماشین خودشه .
+بیاید بریم . یجی خونتون کجاس؟
×اوپس نمیدونستم ماشین داری زنگ زدم بابام راننده فرستاد 🗿
+هعی زنگ بزن بگو کنسله ✨
×اوک (زنگ زد راننده . خوشبختانه راننده تازه راه افتاده بود)
+خب بریم
×-اوک
نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت خونه یجی .
-میشه قبل از اینکه بریم خونه بریم بار؟ دلم میخواد یکم بنوشم 🙂
×من مشکلی ندارم 🗿👍 (هعییی رفیق پایه)
+باشه بریم
-راستی یجی من خونه شما نمیام میرم خونه خودمون .
×چرا ؟
-همینجوری . اخه قبلا رفته بودم کلید سازی ی کلید بسازن بر در خونه بر مواقع اضطراری . ولی امروز یادم نبود اونو ولی تو کیفم بود
×خنگول خب اگه اونموقع هم درست فک میکردی این اتفاقات نمیوفتاد 😐
-حالا اتفاق افتاد دیگه بیخیال
+بچه ها رسیدیم بار
پیاده شدیم رفتیم داخل بار
شرط پارت بعد : 10 لایک _ 10 کامنت 🙂
ᏢᎪᎡͲ 5
[از زبان ات ]
اون لحظه ای که جیمین بغلم کرد... چقدر خوب بود . دوست نداشتم تموم شه . گرم و محبت آمیز . ولی باید تمومش میکردم . حس عجیبیه . تاحالا این حس رو تجربش نکرده بودم .
یدفعه یجی (دوست صمیمیش) مث اسکلا همچین از در اتاق بیمارستان اومد تو که اصن سکته زدم . 😐
×ات !!!!! (با گریه ) چه بلایی سر خودت آوردی بچه 😫😭😭(پریدن بغل ات)
-اوک اوک آروم باش چیزی نیس من خوبم 😀
×اوک 😢(وایساد و اشکاشو پاک کرد)
-افرین
×راستی ات من به مامانم گفتم که چند روز بیای عمارت ما بمونی (خانواده یجی هم ثروتمندن) چون اونجا خدمت کارای ما ازت مراقبت میکنن. (دست چپ ات شکسته😔)
-باشه . میشه به دکترا بگی منو مرخص کنن؟
×قبلا بهشون گفتم هع 😎
-زهرمار 🗿
×خب بزار کمک کنم لباساتو عوض کنی . جیمین لطفا برو بیرون تا ات لباسشو عوض کنه 😄
+عه بالاخره یکی فهمید من وجود دارم . اوک من رفتم 🙂
جیمین رفت بیرون رفت و من لباسامو عوض کردم .
×خب ات بیا بریم
-باشه بریم . راستی میگم با چی بریم ؟ 🗿
×الان درستش میکنم 🗿 (زنگ میزنه باباش یادتون بیاد گفته بودم خانواده یجی هم ثروتمندن)
یجی به باباش زنگ زد و باباش براش ی راننده فرستاد . داشتیم از بیمارستان خارج میشدیم که دیدم جیمین منتظر وایساده . ی ماشین پشتش بود به اون تکیه داده بود . حتما ماشین خودشه .
+بیاید بریم . یجی خونتون کجاس؟
×اوپس نمیدونستم ماشین داری زنگ زدم بابام راننده فرستاد 🗿
+هعی زنگ بزن بگو کنسله ✨
×اوک (زنگ زد راننده . خوشبختانه راننده تازه راه افتاده بود)
+خب بریم
×-اوک
نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت خونه یجی .
-میشه قبل از اینکه بریم خونه بریم بار؟ دلم میخواد یکم بنوشم 🙂
×من مشکلی ندارم 🗿👍 (هعییی رفیق پایه)
+باشه بریم
-راستی یجی من خونه شما نمیام میرم خونه خودمون .
×چرا ؟
-همینجوری . اخه قبلا رفته بودم کلید سازی ی کلید بسازن بر در خونه بر مواقع اضطراری . ولی امروز یادم نبود اونو ولی تو کیفم بود
×خنگول خب اگه اونموقع هم درست فک میکردی این اتفاقات نمیوفتاد 😐
-حالا اتفاق افتاد دیگه بیخیال
+بچه ها رسیدیم بار
پیاده شدیم رفتیم داخل بار
شرط پارت بعد : 10 لایک _ 10 کامنت 🙂
۲.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.