پارت ۲۴
پارت ۲۴
ددی_فاکر
کوک:: همه رفتن...لوسترارو خاموش کنین
@ چشم
کوک:: سوبین
سوبین:: بله؟!
کوک:: ساناکو کجاست؟!
سوبین:: اتاقشه
کوک رفت سمت اتاق ساناکو...
سوبین:: حرومزاده😒
کوک بدون در زدن وارد اتاق شد
ساناکو:: چ..چیه😐😳
کوک:: بتوچه؟!
ساناکو:: چی؟!
کوک:: بتو چه مربوطه ک من باکی لاس میزنم باکی گرم میگیرم کیو زیر میکنم و...
ساناکو:: آره بمنچه خو چیه
کوک:: پ گریت واسه مرگ ننت بود؟!
ساناکو:: بتو مربوط نیست ک گریه کردم الآنم گمشو از اتاقم بیرون هیچ ترسی از تو ندارم ک واسم قیافه میگیری😑
کوک:: اوم...ک اینطور...
کوک نزدیک تر رفت و رو ب روش ایستاد
با خشم زل زده بود تو چشماش
ساناکو هم بهش خیره شده بود
کوک:: بعدا ب حسابت میرسم هرزه بیریخت...
بعد کوک زد بیرون
پشت سرش سوبین اومد داخل...
سوبین:: خ..خوبی نونا؟!
ساناکو:: آره برو بزار بخوابم
سوبین:: چشم😐
سوبین رفت
پشت سرش یوری اومد👀
یوری:: نمصن این دختره کیه؟!
ساناکو:: چمیدونم کدوم صگیه
یوری:: جئون جونگ کوک خیلی چسبید بهش،دختره هنوز نرفت
ساناکو:: بمنچه گمشووو
یوری:: چچچچشششمممم
یوری رفت بیرون...
ساناکو هم دراز کشید و خابش برد اونم بزور...
.............................................
کوک:: خب بگیر بخواب دیگه
لیا:: م..من
کوک:: چیه نمیخای بمونی؟!بگم ببرنت خونه
لیا:: نهه میخام پیش تو باشم
کوک:: اوکی بیب گرلم
بعد لیا خودشو هی میچسبوند به کوک...
کوک محکم بغلش کرد و خوابیدن...
ددی_فاکر
کوک:: همه رفتن...لوسترارو خاموش کنین
@ چشم
کوک:: سوبین
سوبین:: بله؟!
کوک:: ساناکو کجاست؟!
سوبین:: اتاقشه
کوک رفت سمت اتاق ساناکو...
سوبین:: حرومزاده😒
کوک بدون در زدن وارد اتاق شد
ساناکو:: چ..چیه😐😳
کوک:: بتوچه؟!
ساناکو:: چی؟!
کوک:: بتو چه مربوطه ک من باکی لاس میزنم باکی گرم میگیرم کیو زیر میکنم و...
ساناکو:: آره بمنچه خو چیه
کوک:: پ گریت واسه مرگ ننت بود؟!
ساناکو:: بتو مربوط نیست ک گریه کردم الآنم گمشو از اتاقم بیرون هیچ ترسی از تو ندارم ک واسم قیافه میگیری😑
کوک:: اوم...ک اینطور...
کوک نزدیک تر رفت و رو ب روش ایستاد
با خشم زل زده بود تو چشماش
ساناکو هم بهش خیره شده بود
کوک:: بعدا ب حسابت میرسم هرزه بیریخت...
بعد کوک زد بیرون
پشت سرش سوبین اومد داخل...
سوبین:: خ..خوبی نونا؟!
ساناکو:: آره برو بزار بخوابم
سوبین:: چشم😐
سوبین رفت
پشت سرش یوری اومد👀
یوری:: نمصن این دختره کیه؟!
ساناکو:: چمیدونم کدوم صگیه
یوری:: جئون جونگ کوک خیلی چسبید بهش،دختره هنوز نرفت
ساناکو:: بمنچه گمشووو
یوری:: چچچچشششمممم
یوری رفت بیرون...
ساناکو هم دراز کشید و خابش برد اونم بزور...
.............................................
کوک:: خب بگیر بخواب دیگه
لیا:: م..من
کوک:: چیه نمیخای بمونی؟!بگم ببرنت خونه
لیا:: نهه میخام پیش تو باشم
کوک:: اوکی بیب گرلم
بعد لیا خودشو هی میچسبوند به کوک...
کوک محکم بغلش کرد و خوابیدن...
۵۳.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.