پارت ۲۵
پارت ۲۵
ددی_فاکر
صبح بود و ساناکو یه تیپ خفن مثل همیشه زده بود و داشت میرفت بیرون
یهو باز کوک پاچشو گرفت...
کوک:: هوی
ساناکو:: هوم؟!
کوک:: لیا رو برسون خونش
ساناکو:: هه😏زنتو نگه نمیداری؟!
کوک:: بتو مربوط نیست...یکی از خونه هامو براش کنار گذاشتم...ادرسشم داری همونی ک جفت رستوران مورد علاقته...ببرش
ساناکو:: زنتو خودت ببر جناب جئون
کوک:: زبونتو برا من نچرخون ک میبرمش
ساناکو:: هه...منو از چی میترسونی؟!
لیا:: م..من آمادم
ساناکو:: مرده شور برت داره😒
کوک رفت و وایساد پیش لیا
کوک:: برا دیشب درد داری لیدیم؟!
لیا:: اوهوم🥺
کوک:: رفتی خونه حتما استراحت کن...
لیا:: چشم
کوک:: خب ببرش...با ساناکو برو
لیا:: ب..بااین
ساناکو:: بدبخت کاریت ندرم😒
لیا با ساناکو رفتن سمت پارکینگ...
سوار شدن و راه افتادن...
لیا:: س.. ساناکو
ساناکو:: بنال
لیا:: وا چته تو😐
ساناکو:: ببند تا پرتت نکردم پایین
لیا دیگه چیزی نگفت...
دیگه داشتن میرسیدن ک نیش لیا باز شد...
لیا:: ب..بنظرت کوک باهام ازدواج میکنه؟!
ساناکو:: نم
لیا:: خیلی بهمدیه میایم ن؟!
ساناکو:: اوو..اصن واسه همدیه ساخته شدین
لیا:: واااییییی راست میگییی
ساناکو:: گمشو بیرون
لیا:: ب.. باشه😒
لیا پیاده شد و ساناکو هم رفت...
ساناکو:: ریدم تو زندگیتون... ایشاللا خوشبخت نشین و ب پای هم پیر نشین
آیییی ااففف چقد دستم درد داره...
ساناکو بخاطر درد دستش رفت سمت خونه دوباره...
سی مین بعد رسیدو رفت سمت عمارت
یوری:: هااای
ساناکو:: کدوم قبرستونی میری؟!
یوری:: شرکت A،B کار دارم...جناب جئون دستور دادن
ساناکو:: بای
ساناکو وارد سالن شد ک کوک دیدیش...
کوک:: بردیش؟!
ساناکو:: اوم
کوک:: وایسا چته عجله داری
ساناکو:: هففف..درد دارم اه
کوک:: کجای موش کوچولوم درد میکنه؟!
ساناکو:: بمن نگو موش کوچولو
کوک:: صگ کوچولوم چطوره؟!
ساناکو:: میرم استراحت کنم...
کوک:: اوک😏
بعد سانامی رفت تو اتاق و درو بست...
نشست رو تخت و بغضش گرفت...
دلش میخواست کوک ب اشکاش محل بده
ولی اینطور نمیشد
و تازگیا خبر اینکه کوک میخاد عروسی کنه بین همشون پیچیده بود...
ددی_فاکر
صبح بود و ساناکو یه تیپ خفن مثل همیشه زده بود و داشت میرفت بیرون
یهو باز کوک پاچشو گرفت...
کوک:: هوی
ساناکو:: هوم؟!
کوک:: لیا رو برسون خونش
ساناکو:: هه😏زنتو نگه نمیداری؟!
کوک:: بتو مربوط نیست...یکی از خونه هامو براش کنار گذاشتم...ادرسشم داری همونی ک جفت رستوران مورد علاقته...ببرش
ساناکو:: زنتو خودت ببر جناب جئون
کوک:: زبونتو برا من نچرخون ک میبرمش
ساناکو:: هه...منو از چی میترسونی؟!
لیا:: م..من آمادم
ساناکو:: مرده شور برت داره😒
کوک رفت و وایساد پیش لیا
کوک:: برا دیشب درد داری لیدیم؟!
لیا:: اوهوم🥺
کوک:: رفتی خونه حتما استراحت کن...
لیا:: چشم
کوک:: خب ببرش...با ساناکو برو
لیا:: ب..بااین
ساناکو:: بدبخت کاریت ندرم😒
لیا با ساناکو رفتن سمت پارکینگ...
سوار شدن و راه افتادن...
لیا:: س.. ساناکو
ساناکو:: بنال
لیا:: وا چته تو😐
ساناکو:: ببند تا پرتت نکردم پایین
لیا دیگه چیزی نگفت...
دیگه داشتن میرسیدن ک نیش لیا باز شد...
لیا:: ب..بنظرت کوک باهام ازدواج میکنه؟!
ساناکو:: نم
لیا:: خیلی بهمدیه میایم ن؟!
ساناکو:: اوو..اصن واسه همدیه ساخته شدین
لیا:: واااییییی راست میگییی
ساناکو:: گمشو بیرون
لیا:: ب.. باشه😒
لیا پیاده شد و ساناکو هم رفت...
ساناکو:: ریدم تو زندگیتون... ایشاللا خوشبخت نشین و ب پای هم پیر نشین
آیییی ااففف چقد دستم درد داره...
ساناکو بخاطر درد دستش رفت سمت خونه دوباره...
سی مین بعد رسیدو رفت سمت عمارت
یوری:: هااای
ساناکو:: کدوم قبرستونی میری؟!
یوری:: شرکت A،B کار دارم...جناب جئون دستور دادن
ساناکو:: بای
ساناکو وارد سالن شد ک کوک دیدیش...
کوک:: بردیش؟!
ساناکو:: اوم
کوک:: وایسا چته عجله داری
ساناکو:: هففف..درد دارم اه
کوک:: کجای موش کوچولوم درد میکنه؟!
ساناکو:: بمن نگو موش کوچولو
کوک:: صگ کوچولوم چطوره؟!
ساناکو:: میرم استراحت کنم...
کوک:: اوک😏
بعد سانامی رفت تو اتاق و درو بست...
نشست رو تخت و بغضش گرفت...
دلش میخواست کوک ب اشکاش محل بده
ولی اینطور نمیشد
و تازگیا خبر اینکه کوک میخاد عروسی کنه بین همشون پیچیده بود...
۴۲.۲k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.