true love پارت ۱۱ فصل ۳:
true love پارت ۱۱ فصل ۳:
«یک ماه بعد»
جونگ کوک به اصرار لارا تصمیم گرفته بود مافیا بودن رو کنار بزاره
حالا که بعد از مدت ها کمی آرامش وارد زندگیشون شده بود دلش نمیخواست خطری تهدیدش کنه...
تصمیم داشت با لارا شرکتی تاسیس کنه و اونجا ادامه کاراش رو انجام بده...
لارا از لحاظ روحی توی شرایط چندانی نبود...
باز هم همون کابوس ها شب ها سراغش میومد و اجازه خوابیدن بهش نمیداد...
افکار و صدمه های روحی که توی اون مدت روش بود هنوزم تاثیرشون رو از دست نداده بودن و روز به روز بیشتر میشدن
لارا روز به روز حالش بدتر میشد اما سعی داشت این موضوع رو پنهان کنه!
...................................................................................
جونگ کوک و لارا روی مبل نسشته بودن
لارا داشت کانال ها رو عوض میکرد
جونگ کوک هم کنارش نشسته بود و سرش توی گوشی بود
همینطوری مشغول مطالعه یه مقاله بود که گوشیش زنگ خورد
با دیدن اسم مامانبزرگش لبخند روی لب هاش نسشت
لارا با دیدن لبخند جونگ کوک تعجب کرد
لارا:جونگ کوک...کی داره زنگ میزنه؟
جونگ کوک:مامانبزرگم...مامانبزرگمه!!«خنده»
«مکالمه جونگ کوک و مامانبزرگش»
جونگ کوک:الو سلاممم!!!
مامانبزرگ:سلام پسرممم خوبی؟؟؟
جونگ کوک:خوبم شما خوبی؟
مامانبزرگ:مرسی پسرم
جونگ کوک:چی کار میکنی؟؟
مامانبزرگ:هیچی قراره بیام پیشت
جونگ کوک:واقعا؟؟!!
مامانبزرگ:آره
جونگ کوک:ما منتظرتیم مامانبزرگ
مامانبزرگ:میبینمتون....کاری نداری؟
جونگ کوک:نه فعلا
مامانبزرگ:خدافظ
لارا:جونگ کوک چی شده؟
جونگ کوک:لارا...مامانبزرگم رو یادته؟
لارا:آره راجبش بهم گفتی
جونگ کوک:این هفته قراره بیاد آمریکا
لارا:جدی؟
جونگ کوک:آره
.....................................................................................
(بچه ها با ورود مامانبزرگ جونگ کوک اتفاقای جالبی قراره بیوفته)
#jung_kook
#k_pop
#bts
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
#کی_پاپ
#فیک
«یک ماه بعد»
جونگ کوک به اصرار لارا تصمیم گرفته بود مافیا بودن رو کنار بزاره
حالا که بعد از مدت ها کمی آرامش وارد زندگیشون شده بود دلش نمیخواست خطری تهدیدش کنه...
تصمیم داشت با لارا شرکتی تاسیس کنه و اونجا ادامه کاراش رو انجام بده...
لارا از لحاظ روحی توی شرایط چندانی نبود...
باز هم همون کابوس ها شب ها سراغش میومد و اجازه خوابیدن بهش نمیداد...
افکار و صدمه های روحی که توی اون مدت روش بود هنوزم تاثیرشون رو از دست نداده بودن و روز به روز بیشتر میشدن
لارا روز به روز حالش بدتر میشد اما سعی داشت این موضوع رو پنهان کنه!
...................................................................................
جونگ کوک و لارا روی مبل نسشته بودن
لارا داشت کانال ها رو عوض میکرد
جونگ کوک هم کنارش نشسته بود و سرش توی گوشی بود
همینطوری مشغول مطالعه یه مقاله بود که گوشیش زنگ خورد
با دیدن اسم مامانبزرگش لبخند روی لب هاش نسشت
لارا با دیدن لبخند جونگ کوک تعجب کرد
لارا:جونگ کوک...کی داره زنگ میزنه؟
جونگ کوک:مامانبزرگم...مامانبزرگمه!!«خنده»
«مکالمه جونگ کوک و مامانبزرگش»
جونگ کوک:الو سلاممم!!!
مامانبزرگ:سلام پسرممم خوبی؟؟؟
جونگ کوک:خوبم شما خوبی؟
مامانبزرگ:مرسی پسرم
جونگ کوک:چی کار میکنی؟؟
مامانبزرگ:هیچی قراره بیام پیشت
جونگ کوک:واقعا؟؟!!
مامانبزرگ:آره
جونگ کوک:ما منتظرتیم مامانبزرگ
مامانبزرگ:میبینمتون....کاری نداری؟
جونگ کوک:نه فعلا
مامانبزرگ:خدافظ
لارا:جونگ کوک چی شده؟
جونگ کوک:لارا...مامانبزرگم رو یادته؟
لارا:آره راجبش بهم گفتی
جونگ کوک:این هفته قراره بیاد آمریکا
لارا:جدی؟
جونگ کوک:آره
.....................................................................................
(بچه ها با ورود مامانبزرگ جونگ کوک اتفاقای جالبی قراره بیوفته)
#jung_kook
#k_pop
#bts
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
#کی_پاپ
#فیک
۶.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.