دخترایخشنوپسرایمظلوم

#دخترای_خشن_و_پسرای_مظلوم
#پارت_بیست_و_نهم
از زبون #رویا


+ااااههه امیر برو گمشو
امیر:عمرا بیبی
+ولم کن
امیر:خر نیستم که ولت کنم
+بزار برم چرا نمیفهمی دوست ندارم
اشکام سرازیر شدن
امیر:تا وقتی من دوست داشته باشم باید برای من باشی
+نمیخوام نمیخوام‌ ولم کن من دوست ندارم
امیر:کی و دوست داری اون پسره‌ی بیریختو
+اون خیلیم خوبه مهربون تر از توعه
امیر:اوم...اسمش چی بود؟؟
+نه نگو نمیخوام بفهمه
امیر:اسمش...لولو؟؟لوهان؟؟
+نننههه
یه نگاه به لوهان انداختم که دهنش از تعجب باز مونده بود اما عصبانی بود
امیر:الان چطوره؟؟اون دوست داره؟؟
+ولم کن اشغال
امیر:فکرشم نکن
یه مشت زدم تو صورتش‌ و با پام هولش دادم عقب با دو از سالن خارج شدم بدو بدو از اونجا دور شدم و به کسی اهمیت ندادم اشکام داشت میریخت بالاخره وایستادم و اروم اروم راه میرفتم به ماشینا نگاه میکردم و اشکام میریخت دیگه اشکام نزاشت چیزی و ببینم همونجا نشستم و شروع کردم به گریه کردن که دیگه نفهمیدم چیشد هوا هم خیلی سرد بود😖


ادامه دارد❤️
دیدگاه ها (۱)

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_شیاز زبون #ارزورویا که رفت حا...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مغرور#پارت_سی_و_یکماز زبون #ریحانهسه روز...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مظلوم#پارت_بیست_و_هشتماز زبون #وفارفتم چ...

#دخترای_خشن_و_پسرای_مظلوم#پارت_بیست_و_هفتماز زبون #ارزولباسا...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

سناریو (درخواستی) وقتی ۱۴ سالته و اونا برادر بزرگترتن و بعد...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟑آنالی: نمیخوام دستمو روی سینش گذاشتم و کمی به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط