ادبیات طیمارستانی(میم ر دال)(پارت2 18+)
ادبیات طیمارستانی(میم ر دال)(پارت2 18+)
وقتی مردی در خانه را می زند کمتر به این که خانه جارو شده فکر می کنم، اگر جورابم سوراخ باشد باکی نیست، می توانم خیلی راحت بشینم کف آشپزخونه و از توی لیوان پلاستیکی تا نصف شب تکیلا بخوریم و بخندیم و حرفهای زشت بزنیم، می توانم وقتی کله ام گرم شد، تا آخر شب پنجاه بار بی دلیل و با دلیل بگویم کصکش در حالیکه هرگز نمی توانم جلوی یک دختر این را بگویم، یعنی حتی تصورش هم وحشتناک است ولی یک مرد می تواند درک کند که زندگی گاهی یک جوری میشود که آدم دلش می خواهد بی جهت بگوید کصکش و من در آن لحظه به گفتن آن جمله احتیاج دارم.
یک چیزی را از وقتی غربت نشین شدم فهمیدم، مردها خیلی راحت تر غریبه ها را راه میدهند، خیلی راحت در را به روی یک دوست جدید، یک فرهنگ جدید باز می کنند تا جایی که حتی فکر می کنند که لهجه نامانوس من صکصی است، کلا مردها برای بازی جدید همبازی های بهتری هستند، مثل یک جور رها تر بودن و بی قل وغش بودن، شهامت تجربه ناشناخته ها، شاید برای این که مردها کمتر در طول تاریخ در خطر تجاوز بوده اند، روحشان مجبور نشده مثل روح یک زن، همیشه تا حدودی مشکوک، تا حدودی نگران، تا حدودی بد بین باشد، سر جمع، روح مردها روح کودکانه و کمتر پیچیده ای است من این خاصیت روح مردانه را دوست دارم، اینکه با خوابیدن زیر ستاره های آسمان، با صحرا و اسب و علف، با برف و باران و باد بیگانه نیست، یک شلوار و یک جفت کفش می پوشد و فرق رنگ های نزدیک به هم را بفهمی نفهمی نمی فهمد، برای من همین کافی است، برای من مرد بودن هیچ وقت چیز عجیب و غریب و سختی نبوده، هیچ وقت فکر نکردم مرد باید فردین و قیصر باشد و زیر بازارچه بخاطر ناموسش چاقو بخورد تا به اندازه کافی مرد باشد.
#ملیچک
وقتی مردی در خانه را می زند کمتر به این که خانه جارو شده فکر می کنم، اگر جورابم سوراخ باشد باکی نیست، می توانم خیلی راحت بشینم کف آشپزخونه و از توی لیوان پلاستیکی تا نصف شب تکیلا بخوریم و بخندیم و حرفهای زشت بزنیم، می توانم وقتی کله ام گرم شد، تا آخر شب پنجاه بار بی دلیل و با دلیل بگویم کصکش در حالیکه هرگز نمی توانم جلوی یک دختر این را بگویم، یعنی حتی تصورش هم وحشتناک است ولی یک مرد می تواند درک کند که زندگی گاهی یک جوری میشود که آدم دلش می خواهد بی جهت بگوید کصکش و من در آن لحظه به گفتن آن جمله احتیاج دارم.
یک چیزی را از وقتی غربت نشین شدم فهمیدم، مردها خیلی راحت تر غریبه ها را راه میدهند، خیلی راحت در را به روی یک دوست جدید، یک فرهنگ جدید باز می کنند تا جایی که حتی فکر می کنند که لهجه نامانوس من صکصی است، کلا مردها برای بازی جدید همبازی های بهتری هستند، مثل یک جور رها تر بودن و بی قل وغش بودن، شهامت تجربه ناشناخته ها، شاید برای این که مردها کمتر در طول تاریخ در خطر تجاوز بوده اند، روحشان مجبور نشده مثل روح یک زن، همیشه تا حدودی مشکوک، تا حدودی نگران، تا حدودی بد بین باشد، سر جمع، روح مردها روح کودکانه و کمتر پیچیده ای است من این خاصیت روح مردانه را دوست دارم، اینکه با خوابیدن زیر ستاره های آسمان، با صحرا و اسب و علف، با برف و باران و باد بیگانه نیست، یک شلوار و یک جفت کفش می پوشد و فرق رنگ های نزدیک به هم را بفهمی نفهمی نمی فهمد، برای من همین کافی است، برای من مرد بودن هیچ وقت چیز عجیب و غریب و سختی نبوده، هیچ وقت فکر نکردم مرد باید فردین و قیصر باشد و زیر بازارچه بخاطر ناموسش چاقو بخورد تا به اندازه کافی مرد باشد.
#ملیچک
۱۱.۸k
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.