پارت ۱۱۵ آخرین تکه قلبم
#پارت_۱۱۵ #آخرین_تکه_قلبم
نیما
لبخند زد..منم لبخند زدم و سرم و انداختم پایین و گفتم:
_اونجا برای اولین بار فهمیدم که عاشق شدم..!
_پس دلتو دادی نه؟
_دست من نبود..
خندید و اومد سمتم و بغلم کرد.
_خوشحالم واست،تلاش می کنم که برسید بهم.. هم بابات هم مامانت رو با کمک هم راضی می کنیم.
توی دلم چیزی لرزید:
_فکر نکنم نیاز راضی شه.
_تو همه رو بسپار به من!
گونه اشو بوسیدم و گفتم:
_بهترین خاله دنیایی بنفش حتی بهتر از مامانم!
خوشگل خندید و رفت سمت تلفن و گوشیو گذاشت در گوشش و گفت:
_دوتا چیپس سرکه ای!
چشمکی زد و گفت:
_چیشد دلت خواست؟
خندیدم و گفتم:
_مگه میشه آدم دلش چیپس نخواد آخه؟
در این هیاهو یک نفر تو را بفهمد کافیست!
***
آهو
توی سکوت شب افکار بی نهایتم توی ذهن پر از خیالم ، فریاد های وحشتناک می زدن.
چشمام درد می کرد از شدت خستگی اما تنها چیزی که مهمون من نمیشد خواب بود!
کمی این ور اونور کردم و چشمامو بستم.
نام تو چون قصه هر شب می نشیند بر لب من
غصه ات پایان ندارد
در هزار و یک شب من!
چشمامو باز کردم و رفتم سمت اتاق سیاوش.
با چشمای باز به سقف زل زده بود.
_سیا؟
_جون سیا؟
_خوابم نمی بره!
_چرا باید خوابت ببره؟
این چه سوال مسخره ای بود که می پرسید ساعت یک نصفه شب چرا باید خوابم ببره؟!
_منظورت چیه؟!
_منظورم چیه؟
_آره.
پوزخندی زد و گفت:
_تو می خواستی انتقام بگیری چیکار زنی داشتی که خودشم سوخته بود توی این ماجراها؟!
_اون زن زندگی مادر منو بهم ریخته بود حقش بود سیا.. اون گند زد به تصورات و خاطرات من،من جای خاطراتم درد می کنه سیا ، درد می فهمی؟
چشممو گذاشتم روی هم و کنار کاناپه نشستم. و تکیه دادم به دیوار.
_اما..
از روی کناپه بلند شد و اومد سمتم.
_اما با این وجود عذاب وجدان داری نه؟!
سری تکون دادم و گفتم:
_خیلی زیادنمی دونم چه مرگمه؟
دستشو گذاشت روی سرمو گفت :
_تب داری.
با ترس برگشتم و به نگاه متفاوت تر از همیشه اش نگاه کردم.
_چیکار می کردم آخه؟عصبی بودم تموم مدت خاطراتم و مامانم جلوی چشمام بود،تنها راه خالی شدنمو سوزوندن اون زن دیدم!
_اشتباه کردی تو بدون تحقیق و کشف حقیقت های گذشته چطوری یه طرفه قضاوت کردی؟
قطره اشکی خیبی یهویی از چشمم افتاد روی دست سیا
آبروی بر باد رفته ام!
با خنده گفتم:
_وا این چیه؟از آلودگیه ها
اون قطره رو گذاشت روی گونه اش و گفت:
_این قطره خیلی با ارزشه ها!
_چرا؟
اون قطره رو گذاشت روی گونه اش و گفت:
_این قطره خیلی با ارزشه ها!
_چرا؟
_آخه تو واسه اولین بار با این یه قطره اشک اعتراف کردی که توام می تونی مثه بقیه هم گریه کنی هم بشکنی هم کنار من اینقدر راحت باشی که درد و دل کنی و اشکت دراد!خندیدم، خنده ای پر از درد و رنج درونیم.
_دیوونه ای بخدا اینا چیه می گی
خواستم از سرجام بلند شم که..
نیما
لبخند زد..منم لبخند زدم و سرم و انداختم پایین و گفتم:
_اونجا برای اولین بار فهمیدم که عاشق شدم..!
_پس دلتو دادی نه؟
_دست من نبود..
خندید و اومد سمتم و بغلم کرد.
_خوشحالم واست،تلاش می کنم که برسید بهم.. هم بابات هم مامانت رو با کمک هم راضی می کنیم.
توی دلم چیزی لرزید:
_فکر نکنم نیاز راضی شه.
_تو همه رو بسپار به من!
گونه اشو بوسیدم و گفتم:
_بهترین خاله دنیایی بنفش حتی بهتر از مامانم!
خوشگل خندید و رفت سمت تلفن و گوشیو گذاشت در گوشش و گفت:
_دوتا چیپس سرکه ای!
چشمکی زد و گفت:
_چیشد دلت خواست؟
خندیدم و گفتم:
_مگه میشه آدم دلش چیپس نخواد آخه؟
در این هیاهو یک نفر تو را بفهمد کافیست!
***
آهو
توی سکوت شب افکار بی نهایتم توی ذهن پر از خیالم ، فریاد های وحشتناک می زدن.
چشمام درد می کرد از شدت خستگی اما تنها چیزی که مهمون من نمیشد خواب بود!
کمی این ور اونور کردم و چشمامو بستم.
نام تو چون قصه هر شب می نشیند بر لب من
غصه ات پایان ندارد
در هزار و یک شب من!
چشمامو باز کردم و رفتم سمت اتاق سیاوش.
با چشمای باز به سقف زل زده بود.
_سیا؟
_جون سیا؟
_خوابم نمی بره!
_چرا باید خوابت ببره؟
این چه سوال مسخره ای بود که می پرسید ساعت یک نصفه شب چرا باید خوابم ببره؟!
_منظورت چیه؟!
_منظورم چیه؟
_آره.
پوزخندی زد و گفت:
_تو می خواستی انتقام بگیری چیکار زنی داشتی که خودشم سوخته بود توی این ماجراها؟!
_اون زن زندگی مادر منو بهم ریخته بود حقش بود سیا.. اون گند زد به تصورات و خاطرات من،من جای خاطراتم درد می کنه سیا ، درد می فهمی؟
چشممو گذاشتم روی هم و کنار کاناپه نشستم. و تکیه دادم به دیوار.
_اما..
از روی کناپه بلند شد و اومد سمتم.
_اما با این وجود عذاب وجدان داری نه؟!
سری تکون دادم و گفتم:
_خیلی زیادنمی دونم چه مرگمه؟
دستشو گذاشت روی سرمو گفت :
_تب داری.
با ترس برگشتم و به نگاه متفاوت تر از همیشه اش نگاه کردم.
_چیکار می کردم آخه؟عصبی بودم تموم مدت خاطراتم و مامانم جلوی چشمام بود،تنها راه خالی شدنمو سوزوندن اون زن دیدم!
_اشتباه کردی تو بدون تحقیق و کشف حقیقت های گذشته چطوری یه طرفه قضاوت کردی؟
قطره اشکی خیبی یهویی از چشمم افتاد روی دست سیا
آبروی بر باد رفته ام!
با خنده گفتم:
_وا این چیه؟از آلودگیه ها
اون قطره رو گذاشت روی گونه اش و گفت:
_این قطره خیلی با ارزشه ها!
_چرا؟
اون قطره رو گذاشت روی گونه اش و گفت:
_این قطره خیلی با ارزشه ها!
_چرا؟
_آخه تو واسه اولین بار با این یه قطره اشک اعتراف کردی که توام می تونی مثه بقیه هم گریه کنی هم بشکنی هم کنار من اینقدر راحت باشی که درد و دل کنی و اشکت دراد!خندیدم، خنده ای پر از درد و رنج درونیم.
_دیوونه ای بخدا اینا چیه می گی
خواستم از سرجام بلند شم که..
۱۶۱.۸k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.