عشق یهویی⁸
عشقیهویی⁸
لیساویو
واو رقصش عالیه!
لیسا ـ شمارتو میدی؟
ات ـ چراکه نه! بزن *****
لیسا ـ مرسی♡
ات ـ ساعت چند....عواااا ساعت ⁹عه؟!!
ات ـ بچها من میرم فعلاااا
رزی ـ فعلاااا
جیسو،جنی،لیسا ـ بایییی
اتویو
سریع رفتم سمت خونه
بعداز چند مین رسیدم خونه
م/ات ـ سلام...چ عجب اومدی
ات ـ ببخش دیر شددد
م/ات ـ حالا نمیگی کجا بودی؟
ات ـ مامانی...در آینده میفهمی
م/ات ـ اوکی
ات ـ کوک رفت؟
کوک ـ نخیررررر
ات ـ سلاممم خرگوششش
کوک ـ سلامممم..خوبی؟
ات ـ مرسی
تهیونگ ـ اهم..سلام
ات ـ علیک..
کوک ـ بیا بریم اتاقت گیم بزنیممممم
ات ـ بزن بریمم
تهیونگویو
الان منو نادیده میگیره؟
آیششششششش ولش کن بابا...
رفتم بالا تو اتاق
میدونم خیلی چصخلم ک میخام این حرفو بزنم ولی خوب..
تهیونگ ـ منم میام داخل!
ات ـ بیا*سرد*
رفتم روی تختش نشستم
داشتن بازی میکردن ک ی پیام ب گوشیه ات اومد
فضولیم گل کرد رفتم ببینم چیه
متن پیام:
هایییییییی
منم لیسا...یادت نره فردا بیای، میخایم بریم بار
اتویو
احساس کردم گوشیم پیام اومده..
برگشتم دیدم سر تهیونگ تو گوشیمه
ات ـ هویییییی نگا نکننن
تهیونگ ـ میخای بری بار؟
ات ـ چی؟ کی؟
تهیونگ ـ کوک میای؟
کوک ـ بعلههههههه
ات ـ وایسا گوشیمو بده ببینم...
واااااا
لیسا گفته بریم بار...
باید بهشون این قضیه رو بگم تا لو ندن
رفتم توی حیاط خونه
زنگ زدم ب لیسا
لیسا ـ الو؟
ات ـ سلام لیسا خوبی؟
لیسا ـ مرسی..فردا میای؟
ات ـ راستش میخام راجب همین باهات حرف بزنم..دخترا پیشتن؟
لیسا ـ اره چطور؟
ات ـ فردا میخام دونفرو با خودم بیارم..اونجا راجب کمپانیو اینجور پیزا حرف نزنین نمیخام بدونن من تو کمپانیم
لیسا ـ اوکی..میگم بهشون
ات ـ مرسییی..کاری نداری؟
لیسا ـ نچ خودافسسسس
ات ـ باییییی
خیلی خوشحال بودمممممم
با ذوق رفتم تو خونه تا میخاستم در اتاقم وا کنم تهیونگ وا کرد
صورتم از این رو ب اون رو تبدیل شد(گوه میخوری😔)
ــ
حیمایت؟
لیساویو
واو رقصش عالیه!
لیسا ـ شمارتو میدی؟
ات ـ چراکه نه! بزن *****
لیسا ـ مرسی♡
ات ـ ساعت چند....عواااا ساعت ⁹عه؟!!
ات ـ بچها من میرم فعلاااا
رزی ـ فعلاااا
جیسو،جنی،لیسا ـ بایییی
اتویو
سریع رفتم سمت خونه
بعداز چند مین رسیدم خونه
م/ات ـ سلام...چ عجب اومدی
ات ـ ببخش دیر شددد
م/ات ـ حالا نمیگی کجا بودی؟
ات ـ مامانی...در آینده میفهمی
م/ات ـ اوکی
ات ـ کوک رفت؟
کوک ـ نخیررررر
ات ـ سلاممم خرگوششش
کوک ـ سلامممم..خوبی؟
ات ـ مرسی
تهیونگ ـ اهم..سلام
ات ـ علیک..
کوک ـ بیا بریم اتاقت گیم بزنیممممم
ات ـ بزن بریمم
تهیونگویو
الان منو نادیده میگیره؟
آیششششششش ولش کن بابا...
رفتم بالا تو اتاق
میدونم خیلی چصخلم ک میخام این حرفو بزنم ولی خوب..
تهیونگ ـ منم میام داخل!
ات ـ بیا*سرد*
رفتم روی تختش نشستم
داشتن بازی میکردن ک ی پیام ب گوشیه ات اومد
فضولیم گل کرد رفتم ببینم چیه
متن پیام:
هایییییییی
منم لیسا...یادت نره فردا بیای، میخایم بریم بار
اتویو
احساس کردم گوشیم پیام اومده..
برگشتم دیدم سر تهیونگ تو گوشیمه
ات ـ هویییییی نگا نکننن
تهیونگ ـ میخای بری بار؟
ات ـ چی؟ کی؟
تهیونگ ـ کوک میای؟
کوک ـ بعلههههههه
ات ـ وایسا گوشیمو بده ببینم...
واااااا
لیسا گفته بریم بار...
باید بهشون این قضیه رو بگم تا لو ندن
رفتم توی حیاط خونه
زنگ زدم ب لیسا
لیسا ـ الو؟
ات ـ سلام لیسا خوبی؟
لیسا ـ مرسی..فردا میای؟
ات ـ راستش میخام راجب همین باهات حرف بزنم..دخترا پیشتن؟
لیسا ـ اره چطور؟
ات ـ فردا میخام دونفرو با خودم بیارم..اونجا راجب کمپانیو اینجور پیزا حرف نزنین نمیخام بدونن من تو کمپانیم
لیسا ـ اوکی..میگم بهشون
ات ـ مرسییی..کاری نداری؟
لیسا ـ نچ خودافسسسس
ات ـ باییییی
خیلی خوشحال بودمممممم
با ذوق رفتم تو خونه تا میخاستم در اتاقم وا کنم تهیونگ وا کرد
صورتم از این رو ب اون رو تبدیل شد(گوه میخوری😔)
ــ
حیمایت؟
۱۵.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.