ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۱۷
اختيار اخي گفتم و صورتمو به صورتش کشیدم.
بي قرار نفس عمیقی کشید و تلخ گفت:عین مار نیش
ميزني..
بي
اختیار با بغض :گفتم تو هم به راحتي اب خوردن دل
ميشكوني..
درمونده گفت:اخ..الا..
و هولم داد عقب و چسبوندم به یخچال و خودشو چسبوند بهم و با محبت و بغض :گفت چیکار کنم نشکنی؟ چیکار کنم
اروم شي؟
چشمامو بستم و لرزون به زور :گفتم همه چیزو بهم بگو
درمونده لبامو کوتاه بوسید..
غرق لذت چشمامو بسته نگه داشتم.
داغون :گفت اون وقت نه اروم ميشينه ترمیم... بیشتر
ميشكني الا..
و سفت خودشو به هم فشرد و شرمنده و تلخ
:گفت نمیتونم منو ببخش
پردرد دستامو دور گردنش انداختم و هیچی
نگفت
چیکار کنم اخه من؟
تو دلم آتیش بود
عمیق لبامو بوسید و گفت یه روزی همه چیز رو ميفهمي..يه
روزي که..دیر نیست..
دستشو برد پشت کمرم و منو به خودش فشرد و تلخ گفت بهم فرصت بده فرصت آرامش.. فرصت... داغون صورتشو به صورتم کشید و گفت:فرصت داشتنت تا پایان این قرار فرصت پدر شدن..
با بغض گفت: ازم نگیرشون... لطفاً ..
اشکم جاري شد و مهربون :گفتم نمیگیرم جیمز.. قول میدم.. اشکمو پاك كرد و تلخ گفت: بفهمي ميگيري.. بهم اعتماد کن.. پردرد گفتم تو چیکار کردي که انقدر ازش واهمه داري؟
تو گذشته
چي
انقدر تو رو ترسونده جیمز؟خواهش
میکنم... باهام حرف بزن..
بي
قرار لبهامو بوسید.
اونقدر محکم که اجازه جدايي و حرف زدن بهم نده..
ناچار و با عشق دست روی نیم رخش گذاشتم و همراهیش
کردم
نرم منو تو بغلش بلند کرد و بردم تو سالن و روي کاناپه خوابوندم و پشت کاناپه رو باز کرد و خودشو داغ کشید
( فصل سوم ) پارت ۵۱۷
اختيار اخي گفتم و صورتمو به صورتش کشیدم.
بي قرار نفس عمیقی کشید و تلخ گفت:عین مار نیش
ميزني..
بي
اختیار با بغض :گفتم تو هم به راحتي اب خوردن دل
ميشكوني..
درمونده گفت:اخ..الا..
و هولم داد عقب و چسبوندم به یخچال و خودشو چسبوند بهم و با محبت و بغض :گفت چیکار کنم نشکنی؟ چیکار کنم
اروم شي؟
چشمامو بستم و لرزون به زور :گفتم همه چیزو بهم بگو
درمونده لبامو کوتاه بوسید..
غرق لذت چشمامو بسته نگه داشتم.
داغون :گفت اون وقت نه اروم ميشينه ترمیم... بیشتر
ميشكني الا..
و سفت خودشو به هم فشرد و شرمنده و تلخ
:گفت نمیتونم منو ببخش
پردرد دستامو دور گردنش انداختم و هیچی
نگفت
چیکار کنم اخه من؟
تو دلم آتیش بود
عمیق لبامو بوسید و گفت یه روزی همه چیز رو ميفهمي..يه
روزي که..دیر نیست..
دستشو برد پشت کمرم و منو به خودش فشرد و تلخ گفت بهم فرصت بده فرصت آرامش.. فرصت... داغون صورتشو به صورتم کشید و گفت:فرصت داشتنت تا پایان این قرار فرصت پدر شدن..
با بغض گفت: ازم نگیرشون... لطفاً ..
اشکم جاري شد و مهربون :گفتم نمیگیرم جیمز.. قول میدم.. اشکمو پاك كرد و تلخ گفت: بفهمي ميگيري.. بهم اعتماد کن.. پردرد گفتم تو چیکار کردي که انقدر ازش واهمه داري؟
تو گذشته
چي
انقدر تو رو ترسونده جیمز؟خواهش
میکنم... باهام حرف بزن..
بي
قرار لبهامو بوسید.
اونقدر محکم که اجازه جدايي و حرف زدن بهم نده..
ناچار و با عشق دست روی نیم رخش گذاشتم و همراهیش
کردم
نرم منو تو بغلش بلند کرد و بردم تو سالن و روي کاناپه خوابوندم و پشت کاناپه رو باز کرد و خودشو داغ کشید
- ۲.۲k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط