ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۱۳
سرفه زد جیمین : لجباز تر از تو که نیستم...بخور..
فقط نگاش کردم. کلافه اخم کرد و گفت جیمین : ضعف ميکني
اروم و مظلوم الا : اشتها ...دارم
نرمتر شد و با تاکید گفت جیمین : لطفا به زور ..بخور.. حالت بد میشه..
درمونده به زور یه ذره خوردم
اما سنگ عين بود. از گلوم پایین نمیرفت اشفته اشفته انداختمش تو جعبه و در جعبه رو بستم الا : من خوبم... باور کن خوبم...
بلند شدم و تلخ گفتم الا : وقتی تمام عمرت توي يه چرخه بدبختي گير کني کم کم یاد میگیری چطور توش سر پا شي
و داغون دست به صورتم کشیدم
تلخ و جدي گفت جیمین : اونطور نبود که بخوام از امیدت سوء
استفاده کنم.
گنگ چرخیدم و نگاش کردم نفسش رو بیرون داد جیمین : اره دکتر بهم گفت احتمال اینکه مادرت به هوش بیاد خیلی کمه و نباید چنین هزینه اي بکنم اما تو به سلامتیش امید داشتي..عاشق اين بودي که بری پیشش و باهاش حرف بزني.. چطور باید اینو ندید میگرفتم و میگفتم رهاش کنی؟
چونه ام لرزید.
جیمین : اره اره میدونم مادرت یه جور اهرم فشار به نظر رسید که مثلا با اون راضي شدي بياي توي اين بازي
چشماشو بست و گفت ...: اما نمیخواستم اینطور باشه..میخواستم هم به ارزوت برسی و هم... هم به بچه اش
لباشو به هم فشرد ...: من ارزوم بود مادرت خوب شه...
اشك تو چشمام حلقه زد. باورش کردم جیمین کثیف نیست. هرچي
مطمینم. که هست کثیف و سوء استفادگر نیست. اینو
این مدت شناختمش. درمونده و مظلوم گفتم
الا : میدونم عصبي بودم..منظوري نداشتم..
و عکس مامان رو برداشتم و گرفته و خسته رفتم روي مبل
نشستم. بلند شد اومد جلوم و نگران گفت جیمین : واقعاً خوبی؟
اروم گفتم الا :, خوبم
كمي دست دست کرد و بعد گفت جیمین: خواب رو بمونم؟
يعني‌تند نگاش کردم الا : این الان یه سواله که میترسم تنهات بذارم از دستم فرار کنی و خودتو گم و گور کنی و به قرارهامون عمل نكني يا كلا واسه اینه که..
وسط حرفم محکم گفت جیمین : الا...
حرفم رو نصفه ول کردم و زل زدم بهش الا : جیمین هر دو خسته ایم. اگه میگم بمونم واسه اینه که تنها نباشی بهتره...پس بحث نکن لطفا...
اين يعني چاره ي ديگه اي جز تحملم نداري؟
هه .. سرفه اي زد و گفت جیمین : رخت خواب تو اتاقه؟ تند به ساعت نگاه کردم.. ساعت تازه ۸:۳۰ بود.نگاش کردم.یه جوري بود.
حس کردم یه جاییش درد میکنه. شاید پهلوش
دستمو اروم مشت کردم و بلند شدم و ناچار و نگران گفتم الا: خودم میندازم
دیدگاه ها (۵۴)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۴و کلافه رفتم تو اتاق. پشتم ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۵حس کردم دارم خفه میشم. ارنج...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۲تنهايي گاهي خيلي خوبه.وقتي ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۱جیمین : به اجازه نیاز نداره...

( ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۱ فصل ۳ )پات که زمین خورده بودي. تو...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۳ فصل ۳ )جیمین :فك كردم قراره بميرم.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط