ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت نهم
سوا: اههه جیمین این عالیه تند تر تند تر اههه
جیمین: اهه چرا اینقدر تنگی اههه برام ناله کن بیبی گرل ناله کن
ضرباتش هر لحظه تند تر میشد احساس میکردم الانه که جر بخورم دیگه جونی نداشتم تا حالا چهار بار ارضا شده بودم توانی نداشتم ولی جیمین بیخیال بشو نبود که گفتم
سوا: اههه جمیمین دیگه نمیتونم بسه اهه نمی.. اهه تونم
جیمین: باشه بیبی فقط چند تا ضربه ی دیگه اههه
چند ضربه ی خیلی عمیق محکم زد که با ناله یی مردونش فهمیدم ارضا شد از کیشد بیرون تمیزمون کرد لباس هامو تنم کرد لباس های خودشم تنش کرد یه قرص بهم داد که خردمش برای اینکه حامله نشم کنارم دراز کشید بغلم کرد شروع کرد به نوازش موهام بوسه زدن به پیشونیم
جیمین: عالی بودی قشنگم خیلی خوشمزه ای من هیچوقت ازت سیر نمیشم
تک خنده ای کردم گفتم
سوا: اره ولی به معنای واقعی جر خوردم
جیمین: ببخشید عزیزم درد داری؟
سوا: اوم
جیمین: بچرخ تا دلتو ماشاژ بدم
جیمین شروع کرد زیر دلمو ماساژ دادن دیگه نفهمیدم کی بیهوش شدم
(برش زمانی صبح)
صبح با خوردن نور خورشید از خواب بیدار شدم جیمین خواب بود به نیم رخش خیره شدم دستمو روی ابرو هاش کشیدم بعد دماغش و بعد لباش که بیدارم شدم اومد روم
جیمین: صبح بخیر فسقلی داشتی چیکار میکردی شیطون بلا؟
سوا: کی من نه بابا من هیچکار نمیکردم
جیمین: ارع تو راست میگی
سوا: اوم
جیمین روی لبام بوسه گذاشت بلند شد از روم بلند شدم رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون جیمینم رفته بود تو اتاق پدر مادرم حموم کرده بود لباسامو پوشیدم (لباس سوا اسلاید بعد) داشتم موهای با سشوارم خشک میکردم که جیمین اومد گرفتش شروع کرد به خشک کردن موهام بعد موهامو شونه کرد یه گیره کوچولو به موهام زد تمام مدت داشتم از توی اینه بهش نگاه میکردم جیمین موهای خودشم خشک کرد رفتیم پایین صبحانه بخوریم
پ سوا: صبح بخیر بیاین صبحانه بخورین بچه ها
م سوا: اره بیان بیان
جیمین و سوا: صبح شمام بخیر
پ سوا: خب دیشب چیکار کردین؟
با این حرف بابا اب پرتقالم پرید تو گلوم شروع کردم به سلفه کردن
سوا: خوابیدیم بابا چیکار کنیم؟!!
جیمین شیطون داشت نگاهم میکرد
پ سوا: باشه باشه داشتم شوخی میکردم (با خنده)
م سوا: اذیتشون نکن مرد
جیمین: خب من صبحانم تموم شد ممنون ببخشید زحمت دادم دیگه باید برم کمپانی تمرین دارم با اجازه
م سوا: خواهش میکنم پسرم این چه حرفیه تو دامادمونی
پ سوا: به سلامت پسرم سوا عزیزم جیمین بدرقه کن
سوا: چشم بابا جون
تا دم در با جیمین رفتم موقع خدافظی اومد بغلم کرد سرشو توی گردنم فرو کرد بوسه ای به گردنم زد گفت
جیمین: خدافظ خوشمزه خانوم (باخنده)
سوا: بای بای
جیمین رفت منم رفتم خونه و....
ببخشید دیر شد حمایت یادتون نره
پارت نهم
سوا: اههه جیمین این عالیه تند تر تند تر اههه
جیمین: اهه چرا اینقدر تنگی اههه برام ناله کن بیبی گرل ناله کن
ضرباتش هر لحظه تند تر میشد احساس میکردم الانه که جر بخورم دیگه جونی نداشتم تا حالا چهار بار ارضا شده بودم توانی نداشتم ولی جیمین بیخیال بشو نبود که گفتم
سوا: اههه جمیمین دیگه نمیتونم بسه اهه نمی.. اهه تونم
جیمین: باشه بیبی فقط چند تا ضربه ی دیگه اههه
چند ضربه ی خیلی عمیق محکم زد که با ناله یی مردونش فهمیدم ارضا شد از کیشد بیرون تمیزمون کرد لباس هامو تنم کرد لباس های خودشم تنش کرد یه قرص بهم داد که خردمش برای اینکه حامله نشم کنارم دراز کشید بغلم کرد شروع کرد به نوازش موهام بوسه زدن به پیشونیم
جیمین: عالی بودی قشنگم خیلی خوشمزه ای من هیچوقت ازت سیر نمیشم
تک خنده ای کردم گفتم
سوا: اره ولی به معنای واقعی جر خوردم
جیمین: ببخشید عزیزم درد داری؟
سوا: اوم
جیمین: بچرخ تا دلتو ماشاژ بدم
جیمین شروع کرد زیر دلمو ماساژ دادن دیگه نفهمیدم کی بیهوش شدم
(برش زمانی صبح)
صبح با خوردن نور خورشید از خواب بیدار شدم جیمین خواب بود به نیم رخش خیره شدم دستمو روی ابرو هاش کشیدم بعد دماغش و بعد لباش که بیدارم شدم اومد روم
جیمین: صبح بخیر فسقلی داشتی چیکار میکردی شیطون بلا؟
سوا: کی من نه بابا من هیچکار نمیکردم
جیمین: ارع تو راست میگی
سوا: اوم
جیمین روی لبام بوسه گذاشت بلند شد از روم بلند شدم رفتم حموم یه دوش ده مینی گرفتم اومدم بیرون جیمینم رفته بود تو اتاق پدر مادرم حموم کرده بود لباسامو پوشیدم (لباس سوا اسلاید بعد) داشتم موهای با سشوارم خشک میکردم که جیمین اومد گرفتش شروع کرد به خشک کردن موهام بعد موهامو شونه کرد یه گیره کوچولو به موهام زد تمام مدت داشتم از توی اینه بهش نگاه میکردم جیمین موهای خودشم خشک کرد رفتیم پایین صبحانه بخوریم
پ سوا: صبح بخیر بیاین صبحانه بخورین بچه ها
م سوا: اره بیان بیان
جیمین و سوا: صبح شمام بخیر
پ سوا: خب دیشب چیکار کردین؟
با این حرف بابا اب پرتقالم پرید تو گلوم شروع کردم به سلفه کردن
سوا: خوابیدیم بابا چیکار کنیم؟!!
جیمین شیطون داشت نگاهم میکرد
پ سوا: باشه باشه داشتم شوخی میکردم (با خنده)
م سوا: اذیتشون نکن مرد
جیمین: خب من صبحانم تموم شد ممنون ببخشید زحمت دادم دیگه باید برم کمپانی تمرین دارم با اجازه
م سوا: خواهش میکنم پسرم این چه حرفیه تو دامادمونی
پ سوا: به سلامت پسرم سوا عزیزم جیمین بدرقه کن
سوا: چشم بابا جون
تا دم در با جیمین رفتم موقع خدافظی اومد بغلم کرد سرشو توی گردنم فرو کرد بوسه ای به گردنم زد گفت
جیمین: خدافظ خوشمزه خانوم (باخنده)
سوا: بای بای
جیمین رفت منم رفتم خونه و....
ببخشید دیر شد حمایت یادتون نره
۱۲.۰k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.