پارت ۵۷
پارت ۵۷
#تهیونگ
سوار ماشین بودیم داشتم میرسوندمش به خونه .. توی راه همش توی خودش بود ! داشتم تز فضولی میمردم... دیگه نتونستم صبر کنم ..
من: جویی !! چیزی شده؟ چرا ناراحت به نظر میایی !!
جویی: نمیدونم !! نمیدونم دارم چیکار میکنم !! جونگ کوک !!
آاااه پس قضیه اینه نمیتونه کوک رو رد کنه ! توی راه هیچی نگفتم و گذاشتم توی حال خودش باشه !! رسیدیم در خونه .. پیاده شد و رفت توی خونه در رو بست !! منم میخواستم سوار ماشین بشم !! یهو در رو محکم باز کرد
جویی: ت..تهیونگ !!!!
من: جویی!! چیش.... یهو محکم خودشو انداخت توی بغلم!! 😳💓 ضربان قلبم به شدت رفت بالا ...
جویی: نمی خواستی که همین طوری بزاری بری؟؟
من: ن..نه !! آه! ای خدا ببخش !! ... دستمو گذاشتم روی موهاش و نوازش میکردم !
#هیونووک
داشتم از دانشگاه برمی گشتم!! یهو جویی رو دیدم که یکی رو بغل کرده .. سریع پشت یه دیوار قایم شدم .. قلبم شکست !💔 احساسات من هیچه ! همین طوری پشت دیوار بودم .. ازش جدا شد و خداحافظی کردن باهم .. تهیونگ عضو گروه بی تی اس بود ! رفت و جویی هم رفت توی خونه خودش !! از پشت دیوار اومدم بیرون. حس سنگینی میکردم . حس اینکه من اون بازنده ام .. با بدو و عصبانیت در رو باز کردم و رفتم توی خونه! نمیتونستم بخوابم ! اون صحنه جویی و تهیونگ منو دیوونه میکرد ! تا صبح خوابم نمیبرد!!
#جویی
صبح ساعت ۷ و نیم بلند شدم .. رفتم حموم و یه دوش گرفتم و یکی از بهترین کت و دامن هامو پوشیدم .. نشستم روی صندلی و در حین صبحانه خوردن داشتم فضای مجازی رو چک میکردم .. با دیدن یه خبر قهوه پرت شد توی گلوم ! یکی از ایدول ها به خاطر اینکه شایعه کردن داره قرار میزاره خود کشی کرده بود .. هنگ کردم و اول خیلی برای اون شخص ناراحت شدم بعد یاد خودم افتادم!! نگرانی شدیدی داشتم ! تهیونگ ! نه ! حتی ناراحت شدنش رو هم نمیتونستم ببینم !! خیلی توی فکر رفتم و احساس بدی داشتم ! به خودم اومدم دیدم دوساعته توی فکرم .. دیرم شد !! باید میرفتم سر کار ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت کمپانی!!
#تهیونگ
خیلی دیر کرده !! چرا نمیاد کمپانی ؟ نکنه اتفاقی افتاده براش ! توی راهرو بودم که دیدمش .. چه کت و دامن قرمز خوشگلی تنش بود باد اون کت رنگی تنش افتادم ... نگاهش به زمین بود .. توی خودش بود . فهمیدم استرس داره رفتم نزدیکش !
من: جویی !! .. جویی !! ... منو دید .. نگران بود قشنگ فهمیدم
حویی: آه.. آم.. ت..تهیونگ !! کاری داشتی ؟؟
من: جویی چیشده ؟ چرا نگرانی؟... یکمی نگران نگاهم کرد .. دستشو گرفتم و نگاهش میکردم .. دستشو از توی دستم کشید .. یه لبخند فیک زد..
جویی: ت..تهیونگ !! من خوبم ! ببخش باید برم کار دارم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
سوار ماشین بودیم داشتم میرسوندمش به خونه .. توی راه همش توی خودش بود ! داشتم تز فضولی میمردم... دیگه نتونستم صبر کنم ..
من: جویی !! چیزی شده؟ چرا ناراحت به نظر میایی !!
جویی: نمیدونم !! نمیدونم دارم چیکار میکنم !! جونگ کوک !!
آاااه پس قضیه اینه نمیتونه کوک رو رد کنه ! توی راه هیچی نگفتم و گذاشتم توی حال خودش باشه !! رسیدیم در خونه .. پیاده شد و رفت توی خونه در رو بست !! منم میخواستم سوار ماشین بشم !! یهو در رو محکم باز کرد
جویی: ت..تهیونگ !!!!
من: جویی!! چیش.... یهو محکم خودشو انداخت توی بغلم!! 😳💓 ضربان قلبم به شدت رفت بالا ...
جویی: نمی خواستی که همین طوری بزاری بری؟؟
من: ن..نه !! آه! ای خدا ببخش !! ... دستمو گذاشتم روی موهاش و نوازش میکردم !
#هیونووک
داشتم از دانشگاه برمی گشتم!! یهو جویی رو دیدم که یکی رو بغل کرده .. سریع پشت یه دیوار قایم شدم .. قلبم شکست !💔 احساسات من هیچه ! همین طوری پشت دیوار بودم .. ازش جدا شد و خداحافظی کردن باهم .. تهیونگ عضو گروه بی تی اس بود ! رفت و جویی هم رفت توی خونه خودش !! از پشت دیوار اومدم بیرون. حس سنگینی میکردم . حس اینکه من اون بازنده ام .. با بدو و عصبانیت در رو باز کردم و رفتم توی خونه! نمیتونستم بخوابم ! اون صحنه جویی و تهیونگ منو دیوونه میکرد ! تا صبح خوابم نمیبرد!!
#جویی
صبح ساعت ۷ و نیم بلند شدم .. رفتم حموم و یه دوش گرفتم و یکی از بهترین کت و دامن هامو پوشیدم .. نشستم روی صندلی و در حین صبحانه خوردن داشتم فضای مجازی رو چک میکردم .. با دیدن یه خبر قهوه پرت شد توی گلوم ! یکی از ایدول ها به خاطر اینکه شایعه کردن داره قرار میزاره خود کشی کرده بود .. هنگ کردم و اول خیلی برای اون شخص ناراحت شدم بعد یاد خودم افتادم!! نگرانی شدیدی داشتم ! تهیونگ ! نه ! حتی ناراحت شدنش رو هم نمیتونستم ببینم !! خیلی توی فکر رفتم و احساس بدی داشتم ! به خودم اومدم دیدم دوساعته توی فکرم .. دیرم شد !! باید میرفتم سر کار ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت کمپانی!!
#تهیونگ
خیلی دیر کرده !! چرا نمیاد کمپانی ؟ نکنه اتفاقی افتاده براش ! توی راهرو بودم که دیدمش .. چه کت و دامن قرمز خوشگلی تنش بود باد اون کت رنگی تنش افتادم ... نگاهش به زمین بود .. توی خودش بود . فهمیدم استرس داره رفتم نزدیکش !
من: جویی !! .. جویی !! ... منو دید .. نگران بود قشنگ فهمیدم
حویی: آه.. آم.. ت..تهیونگ !! کاری داشتی ؟؟
من: جویی چیشده ؟ چرا نگرانی؟... یکمی نگران نگاهم کرد .. دستشو گرفتم و نگاهش میکردم .. دستشو از توی دستم کشید .. یه لبخند فیک زد..
جویی: ت..تهیونگ !! من خوبم ! ببخش باید برم کار دارم !
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۷۷.۰k
۱۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.