رمان لطفابخند،پارت ششم:
رمان لطفابخند،پارت ششم:
صدای جیغ تمام کارکنان دراومد؛ولی گائول فقط توی چشمای هوسوک خیره بود.چطور اون پسر شاد و خندون تبدیل به یک سنگ و حتی بدتر از اون شده بود.ولی هرچقدر که هوسوک بدتر رفتار میکرد،گائول رو مصمم تر میکرد.
+میشه موهامو ول کنی؟دردم میاد.
_هه.منم گرفتم که دردت بیاد.بعدم...حالاحالاها باید عذاب بکشی.
گائول خیلی اصبی بود.
+(زمزمه وار)ببخشید هوسوک.
گائول با پاش زد توی جای.......هوسوک.هوسوک از شدت درد میوفته زمین و گائول میره توی اتاق یونگی.ولی اون هنوز نیومده بود.نشست پشت میزش و شروع کرد گریه کردن.چرا آنقدر هوسوک سرد شده بود؟!چرا آنقدر بی رحم شده بود؟!توی همین افکار بود که یهو درباز شد و یونگی اومد توی اتاق.گائول سریع میدوعه توی بغل یونگی و گریه میکنه.یوگی در اتاقش رو میبنده و کیفش رو روی صندلی میزاره. #هیی گربه کوچولو بخاطر اون غول بی شاخ و دم گریه میکنی؟!
+بهش نگو غول!اون یه فرشتس که طلسم شده.منم باید اونو نجات بدم!
(هوسوک)
اونقدر محکم زد توی پام که مطمئنم تا چند روز میشلم و راه میرم.ولی اون دختر از کجا اسم منو میدونست؟!من که تازه اونو دیدم.بیخیال بابا.با هزارتا بدبختی رفتم توی اتاقم.باید کاری رفتن به چین رو تمام میکردم.یه قرارداد بزرگ که اگر انجام بشه کل شرکت از این رو به اون رو میشه.توی همین افکار بود که یهو در اتاقم باز شد و اون دختر اومد داخل.قیافش برام آشنا بود،ولی ازش متنفر.
+اگه دوباره مثل جانیا نمیوفتی به جون موهام باید اینا رو امضا کنی!
_وقتی یه ماه بهت حقوق ندادم میفهمی که چطور باید با مدیرت صحبت کنی!!!بیار اون بی صاحابارو ببینم!!!(هوپی هاپو میشود😂 🐶 )
(راوی)
گائول کاغذ هارو روی میز هوسوک میزاره و هوسوک مشغول امضا کردنشون میشه.
_اوه راستی.یه سفر کاری دارم به چین.تو هم خب مدیربرناممی باید باهام بیای.
+وای چه بد!حالا کی میخوای بری؟!
_هفته ی دیگه.
+اااه!نوبت عمل دماغم باید بندازم عقب!!!
_هه هرچی زودتر برو دماغتو عمل کن عزیزم مثل خرطوم فیله!!!(میخنده)
گائول اصبی میشه و یه پرونده ی آبی رنگ رو محکم میکوبه توی سر هوسوک.
_آی ی ی!!!دختره ی روانی!!!مشکل داری تو به خدا!!!
+خجالت بکش!!!دماغ من خیلی هم خوشگله!!!هرچی باشه از دندونای تو قشنگ ترن!!!
گائول بدون توجه به هوسوک کاغذ هارو برمیداره و میره بیرون.وقتی گائول درو میبنده هوسوک داد بلندی میکشه.گائولم به کار هوسوک خنده ی ریز میکنه.
_____________
فردا صبح گائول و هوسوک برای سفر کاری به چین میرن...
آیا گائول میتونه دل هوسوک رو دوباره مثل دوسال پیش رام کنه؟...
یا دیگه اون روی خندون هوسوک رو به چشمش نمیبینه؟...
صدای جیغ تمام کارکنان دراومد؛ولی گائول فقط توی چشمای هوسوک خیره بود.چطور اون پسر شاد و خندون تبدیل به یک سنگ و حتی بدتر از اون شده بود.ولی هرچقدر که هوسوک بدتر رفتار میکرد،گائول رو مصمم تر میکرد.
+میشه موهامو ول کنی؟دردم میاد.
_هه.منم گرفتم که دردت بیاد.بعدم...حالاحالاها باید عذاب بکشی.
گائول خیلی اصبی بود.
+(زمزمه وار)ببخشید هوسوک.
گائول با پاش زد توی جای.......هوسوک.هوسوک از شدت درد میوفته زمین و گائول میره توی اتاق یونگی.ولی اون هنوز نیومده بود.نشست پشت میزش و شروع کرد گریه کردن.چرا آنقدر هوسوک سرد شده بود؟!چرا آنقدر بی رحم شده بود؟!توی همین افکار بود که یهو درباز شد و یونگی اومد توی اتاق.گائول سریع میدوعه توی بغل یونگی و گریه میکنه.یوگی در اتاقش رو میبنده و کیفش رو روی صندلی میزاره. #هیی گربه کوچولو بخاطر اون غول بی شاخ و دم گریه میکنی؟!
+بهش نگو غول!اون یه فرشتس که طلسم شده.منم باید اونو نجات بدم!
(هوسوک)
اونقدر محکم زد توی پام که مطمئنم تا چند روز میشلم و راه میرم.ولی اون دختر از کجا اسم منو میدونست؟!من که تازه اونو دیدم.بیخیال بابا.با هزارتا بدبختی رفتم توی اتاقم.باید کاری رفتن به چین رو تمام میکردم.یه قرارداد بزرگ که اگر انجام بشه کل شرکت از این رو به اون رو میشه.توی همین افکار بود که یهو در اتاقم باز شد و اون دختر اومد داخل.قیافش برام آشنا بود،ولی ازش متنفر.
+اگه دوباره مثل جانیا نمیوفتی به جون موهام باید اینا رو امضا کنی!
_وقتی یه ماه بهت حقوق ندادم میفهمی که چطور باید با مدیرت صحبت کنی!!!بیار اون بی صاحابارو ببینم!!!(هوپی هاپو میشود😂 🐶 )
(راوی)
گائول کاغذ هارو روی میز هوسوک میزاره و هوسوک مشغول امضا کردنشون میشه.
_اوه راستی.یه سفر کاری دارم به چین.تو هم خب مدیربرناممی باید باهام بیای.
+وای چه بد!حالا کی میخوای بری؟!
_هفته ی دیگه.
+اااه!نوبت عمل دماغم باید بندازم عقب!!!
_هه هرچی زودتر برو دماغتو عمل کن عزیزم مثل خرطوم فیله!!!(میخنده)
گائول اصبی میشه و یه پرونده ی آبی رنگ رو محکم میکوبه توی سر هوسوک.
_آی ی ی!!!دختره ی روانی!!!مشکل داری تو به خدا!!!
+خجالت بکش!!!دماغ من خیلی هم خوشگله!!!هرچی باشه از دندونای تو قشنگ ترن!!!
گائول بدون توجه به هوسوک کاغذ هارو برمیداره و میره بیرون.وقتی گائول درو میبنده هوسوک داد بلندی میکشه.گائولم به کار هوسوک خنده ی ریز میکنه.
_____________
فردا صبح گائول و هوسوک برای سفر کاری به چین میرن...
آیا گائول میتونه دل هوسوک رو دوباره مثل دوسال پیش رام کنه؟...
یا دیگه اون روی خندون هوسوک رو به چشمش نمیبینه؟...
۸۳.۱k
۲۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.