در وقت آزاد بعد از ظهر با الکسا در حیاط پرسه میزنیم که نا

در وقت آزاد بعد از ظهر با الکسا در حیاط پرسه میزنیم که ناگهان صدای پسری بلند می‌شود.موهای قهوه ای تیره،قد متوسط،لاغر،تخس و عینکی.جیمز پاتر.
"می‌بینم که پرنسس اسلیتیرین هنوز نرسیده جای خودشو باز کرده!"
سعی میکنم محترماً برخورد کنم.لبخند میزنم و میگویم"عصربخیر جیمز"
رفیق موفرفری اش نیشخند پدرسوخته‌طوری می‌زند که باعث می‌شود بخواهم سر از تنش جدا کنم.جیمز انگار حرفم را نشنیده باشد دوباره میگوید"خیلی خوبه که بلاخره یه نفر با استعداد وارد گروه عقب مونده ها شده!میتونی همشونو بالا بکشی"
عجب!تو واقعاً عوضی هستی جیمز!میخواهم جواب بدهم که ناگهان صدای مکس بلند می‌شود"چطوره خفه خون بگیری و سرت به کار خودت باشه پاتر؟"
جیمز دستی به موهای شلخته اش می‌کشد"نمی‌دونم اسمیت.نظرت چیه تو عین دلقک نپری وسط بحثی که هیچ ربطی بهت نداره؟!"
مکس به او نزدیک می‌شود"هرچیزی که به خواهرم مربوط باشه به منم مربوطه!"
جیمز دست هایش را حین حرف زدن تکان می‌دهد"خواهر کوچولوت خودش بلده حرف بزنه کله پوک!نیاز نیست جنابعالی به جاش حرف بزنی!"
از کوره در می‌روم"حق نداری باهاش اینطوری حرف بزنی!تو چه مرگته ها؟!"
سعی می‌کند نرم و هرزه مانند حرف بزند"اوه خانم کوچولو!چه عجب به حرف اومدین بالاخره!"
رگ های مغز مکس بیرون زده با افسونی جیمز را از زمین جدا می‌کند و درگیر می‌شوند منو سیریوس هم درگیر می‌شویم تا جایی که جیمز تصمیم می‌گیرد مرا نشانه برود"آوداک_
تو حرفش میپرم این بار من می‌خواهم بگویم"آواداک_
پرفسور مک گوناگل، زنی که گروهبندی‌مان کرده بود،ارشد گریفیندور سر می‌رسد و مرا با افسونی به دور دست پرتاب می‌کند جلو می‌دود و یقه ام را می‌گیرد و سیلی چنان محکمی روانه گونه ام می‌کند که خون از دهانم بیرون می‌پاشد"داری چه غلطی می‌کنی دخترک ابله؟!"
بغض گلویم را میفشارد.من همان چیزی که جیمز گفت را تکرار کردم تا او بترسد...واقعاً قصد بدی نداشتم!اصلاً مگر آن ورد چه بود؟
مکس برافروخته شروع به دعوا می‌کند نمی‌شنوم چه می‌گویند هیچ‌چیز نمی‌شنوم‌ جهان دور سرم می‌چرخد تا اینکه دامبلدور خطاب قرارم‌ می‌دهد"تو واقعاً نمی‌دونستی داری چه می‌کنی خانم جوان؟"
سعی می‌کنم ضعیف به‌ نظر نرسم"من واقعاً نمی‌دونستم!فقط چیزی که جیمز گفت رو تکرار کردم تا بترسونمش...من نمی‌دونم اون ورد چی بود قسم می‌خورم!"
مک گوناگل عصبانی تر از قبل فریاد می‌زند"دروغگوی وقیح!چطور جرئت می‌کنی؟!"
دیگر شورش را در‌ آورده!"عذر میخوام پرفسور اما شما اینجا حضور نداشتید پس نمیتونید قضاوت کنید."
دود از سرش بلند می‌شود"دو روز تو دخمه ها زندانی می‌شی!فیلچ ببرش!"
اسلاگهورن نرم نرمک شروع به صحبت میکند"با احترام مینروا؛اون زیرگروه منه ومن تصمیم می‌گیرم چطور تنبیه بشه."
چه عجب!
مکس مثل مرغ پرکنده بالا و پایین می‌پرد و سعی می‌کند تقصیر را گردن جیمز بی‌اندازد باز هم سرگیجه به من هجوم می‌آورد و نمی‌شنوم چه می‌گویند تا جایی که قرار می‌شود مرا به دخمه ها ببرند و ده امتیاز از گروه حذف شود"عذر میخوام خانم اما شما بدون اینکه از هیچی خبر داشته باشید به من تهمت زدید.به من سیلی زدید و میخواین توی دخمه زندانیم کنید بنظرم اگه از گروهم هم امتیاز کسر کنید واقعاً دارید جانبدارانه نظر میدید!"
در چشمم زل می‌زند و من همه سعی م را میکنم تا گریه نکنم"نگران گروهت نباش خانم جوان!دیگه عضوش نخواهی بود.تمام تلاشم رو می‌کنم تو قبل از یکشنبه اخراج بشی!"
راه می افتم"هرکار دلت می‌خواد بکن.متاسفم بچه ها...بزن بریم آرگوس"
دیدگاه ها (۰)

از پاهایم توی دخمه آویزانم.مغزم تیر میکشد.مچ پاهایم تیر میکش...

نیمه شب است که فیلچ می آید و از سلول بیرون میبرتم از سرسرا م...

سر صبحانه حسابی دمقم و هر لحظه ممکن است بزنم زیر گریه.اولین ...

توی راهرو های هاگوارتز صدای خنده های آشنایی پیچیده.صدای قدم ...

سه دقیقه بعد یونیفرم به تن توی صف گروهبندی ایستاده ام.قلبم ت...

باقی تابستان عجیب و محیرالعقول طی می‌شود.ماه گذشته از اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط