"لجبازی"
"لجبازی"
part:4۶
جیمین :میدونی ا.ت شاید از نظرت یه آدم سرد مغرور باشم ولی متاسفم برای هر کاری متاسفم ... شاید نتونی منو ببخشی ولی تنها چیزی که دارم این که متاسفم شاید اگه اون روز به مادرت زنگ نمی زدم ... این اتفاق وحشتناک برات نمی افتاد..لطفاً یه چیزی بگو دوست دارم بعد چند ماهی صدات رو بشنوم... برای خودم هم جای تعجبه ولی من دوست دارم ...
منتظر ریکشنی از طرفش بودم خیلی شوکه شده بود ...
ویو ا.ت
شنیدن این حرفش باعث تعجبم شد اصن این توقع رو ازش نداشتم اون منو دوست داشت آخه چطوری باور کنم ... من هنوز گیجم ولی خوشحالم که با به خطر افتادن جونم رفتار پدرم با هام عوض شد اگر چه شاید از روی ترحم و دلسوزیه
ا.ت:چرا اون روز با اینکه میدونستی همه ناراحت ان منو اذیت میکردی ها اینقدر برات نفرت انگیز بودم
جیمین:نه منظورم این نبود من درکت نکردم خودمو گذاشتم جای تو و فهمیدم چقدر درد داره که از طرف خانواده تحقیر بشی یا مسخره ...
ا.ت: دیگه مهم نیست گذشته هم گذشته با هر خوبی بدیش با هر خوشحالی..غمگینیش ولی من ازت ممنونم که باعث این اتفاق شدی ... به خواب عمیقی احتیاج داشتم تا دوباره بشم ا.ت شاد قبلی یا شاید اینه که رفتار پدرم باهام بهتر شده از طرفی هم باشه به پیشنهادت فکر میکنم ...
ویو جیمین
لبخندی از این حرفش رو لب هام نشست ...
جیمین:ممنون که درباره ی پیشنهادم فکر میکنی هر چند اگه مثبت باشه یا منفی
همون طور که بهش چشم دوخته بودم صدایی که از پشت سرمون آمد نگاهی کردم ایش این فضول دوباره آمد ...
تهیونگ :اوووووو فکر نمی کردم انقد رمانتیک باشی ... احساس میکنم دارم کیدراما تماشا میکنم خدای من ... جیمین و ا.ت شما ها خیلی لوسید ...
ا.ت: یااااااااا تهیونگ خفه شو با همین دمپایی هام راه میوفتم سمتت ها...
تهیونگ :ایششش خیلیه خوب بابا اصن من رفتم لیاقت محبتهای منو ندارین
ا.ت:آره نداریم
تهیونگ با حرص بیرون رفت از این رفتارش خندم گرفت نگاه سنگین جیمین رو روی خودم احساس کردم سرمو برگردوندم درسته هنوزم داشت نگاهم میکرد ...حیرت زده از رفتارش بودم ... با کمی احساس خجالت سرمو پایین
گرفتم
ا.ت:راستی آقای پارک چیزی روی صورتمه
جیمین :اولن دوست ندارم کسی بهم بگه آقای پارک تو بهم بگو جیمین این طوری احساس راحتی میکنم ... و دومن اینکه نه چیزی نبود ...
ا.ت لبخندی زیر لب زد و زیر لب باشه ای گفت
حالا که فکر میکنم میفهمم منم نسبت به جیمین بی احساس نیستم با دیدنش هر دفعه قلبم به تاپ تلوپ میوفته... و باعث لبخند رو لب هام میشه ... اون تصمیمش روگرفته بود که چند وقت بعد این حس رو نسبت بهش ابزار علاقه کنه ...
ادامه دارد.....
part:4۶
جیمین :میدونی ا.ت شاید از نظرت یه آدم سرد مغرور باشم ولی متاسفم برای هر کاری متاسفم ... شاید نتونی منو ببخشی ولی تنها چیزی که دارم این که متاسفم شاید اگه اون روز به مادرت زنگ نمی زدم ... این اتفاق وحشتناک برات نمی افتاد..لطفاً یه چیزی بگو دوست دارم بعد چند ماهی صدات رو بشنوم... برای خودم هم جای تعجبه ولی من دوست دارم ...
منتظر ریکشنی از طرفش بودم خیلی شوکه شده بود ...
ویو ا.ت
شنیدن این حرفش باعث تعجبم شد اصن این توقع رو ازش نداشتم اون منو دوست داشت آخه چطوری باور کنم ... من هنوز گیجم ولی خوشحالم که با به خطر افتادن جونم رفتار پدرم با هام عوض شد اگر چه شاید از روی ترحم و دلسوزیه
ا.ت:چرا اون روز با اینکه میدونستی همه ناراحت ان منو اذیت میکردی ها اینقدر برات نفرت انگیز بودم
جیمین:نه منظورم این نبود من درکت نکردم خودمو گذاشتم جای تو و فهمیدم چقدر درد داره که از طرف خانواده تحقیر بشی یا مسخره ...
ا.ت: دیگه مهم نیست گذشته هم گذشته با هر خوبی بدیش با هر خوشحالی..غمگینیش ولی من ازت ممنونم که باعث این اتفاق شدی ... به خواب عمیقی احتیاج داشتم تا دوباره بشم ا.ت شاد قبلی یا شاید اینه که رفتار پدرم باهام بهتر شده از طرفی هم باشه به پیشنهادت فکر میکنم ...
ویو جیمین
لبخندی از این حرفش رو لب هام نشست ...
جیمین:ممنون که درباره ی پیشنهادم فکر میکنی هر چند اگه مثبت باشه یا منفی
همون طور که بهش چشم دوخته بودم صدایی که از پشت سرمون آمد نگاهی کردم ایش این فضول دوباره آمد ...
تهیونگ :اوووووو فکر نمی کردم انقد رمانتیک باشی ... احساس میکنم دارم کیدراما تماشا میکنم خدای من ... جیمین و ا.ت شما ها خیلی لوسید ...
ا.ت: یااااااااا تهیونگ خفه شو با همین دمپایی هام راه میوفتم سمتت ها...
تهیونگ :ایششش خیلیه خوب بابا اصن من رفتم لیاقت محبتهای منو ندارین
ا.ت:آره نداریم
تهیونگ با حرص بیرون رفت از این رفتارش خندم گرفت نگاه سنگین جیمین رو روی خودم احساس کردم سرمو برگردوندم درسته هنوزم داشت نگاهم میکرد ...حیرت زده از رفتارش بودم ... با کمی احساس خجالت سرمو پایین
گرفتم
ا.ت:راستی آقای پارک چیزی روی صورتمه
جیمین :اولن دوست ندارم کسی بهم بگه آقای پارک تو بهم بگو جیمین این طوری احساس راحتی میکنم ... و دومن اینکه نه چیزی نبود ...
ا.ت لبخندی زیر لب زد و زیر لب باشه ای گفت
حالا که فکر میکنم میفهمم منم نسبت به جیمین بی احساس نیستم با دیدنش هر دفعه قلبم به تاپ تلوپ میوفته... و باعث لبخند رو لب هام میشه ... اون تصمیمش روگرفته بود که چند وقت بعد این حس رو نسبت بهش ابزار علاقه کنه ...
ادامه دارد.....
۱۸.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.