روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:28
(ویو ا.ت)
ا.ت: جیغغغغع بزارم پایین
مثل خودم با لجبازی گفت
فلیکس:نع
و بدن اینکه منتظر جوابی باشه به سمت خروجی حرکت کرد
با مشت به کمرش میکوبیدم ولی انگار نه انگار به یه ورش بود
فلیکس: تلاش نکن نمیزارمت پایین
با حرفش دست از تلاش کشیدم و با دستام موهایی که جلوی صورتم ریخته بود رو کنار زدم
چند دقیقه گذشته بود و اون داشت منو به سمت دریا میبرد
مکان جشن یجورایی چسبیده به دریا بود
برای همین فاصله ی زیادی تا دریا نبود
به دریا که رسیدیم بلاخره منو زمین گزاشت
دهنمو باز کردم تا چندتا فوش آبدار بهش بدم که متوجه شد سریع دستشو روی دهنم گزاشت
فلیکس: اول آروم باش !! اوکی؟
نفسمو عمیقی کشیدم و سرمو به معنی اوکی تکون دادم
دستشو آروم از روی دهنم برداشت که درحالی که داشتم عصبانیتمو کنترل میکردم گفتم
ا.ت: زود تند سریع بگو چرا اونجوری جلوی جمع منو برداشتی آوردی اینجا!!
دستشو توی جیبش فرو برد و گفت
فلیکس: توی خونه من....
تا خواست حرفشو ادامه بده درجا دستمو روی دهنش گزاشتم و گفتم
ا.ت: درباره ی اون موضوع صحبت نکن
دستمو از روی دهنش کشید کنار و گفت
فلیکس: هی تو منو بوسیدی.... باید وضیفشو بر عُهده بگیری
دستمو روی گوشم قرار دادم و چشمامو روی هم فشار دادم
ا.ت: نه نه نه نمیخام حرف بزنم نمیخام گوش بدمممم
یهو دستم از روی گوشم کشیده شد و گفت
فلیکس: هی تو...
ایندفعه با صدای بلند گفتم
ا.ت: نمیخام حرف بزنم
انتظار اینکه داد بزنم و نداشت خودمم انتظار نداشتم
با حرس رومو اون ور کردم و به سمت دریا قدم گزاشتم
نزدیک آب روی شن نشستم و به دریا زول زدم
چند دقیقه گذشته بود و هیچ کدوم حاضر به شکستن سوکت نبودیم که گفت
فلیکس: تو منو دوست داری؟
با حرفش سنگکوب کردم آره داشتم ولی چجوری باید میگفتم
اون گفت منو دوست داره
رومو برگردوندم تا بهش بگم ولی دیدن چندتا مرد سیاه پوش پشت سرش چشمام گرد شد
خواستم جیغ بزنم ولی اونا زودتر متوجه شده و دستمالی که تو دستشون بود روی دهن فلیکس گزاشتن
فلیکس با ارنج به شکم مرده چندبار ضربه زد ولی تاسیری نداشت تا اینکه بلاخره بیهوش شد
این اتفاقات در عرض چند دقیقه افتادن و من از ترس خشک شده بودم
که با دیدن اینکه دارن به طرفم میان از جام بلند شدم و تا خواستم فرار کنم دستمو گرفتن و یه دستمال جلوی دهنم گزاشتن
سعی داشتم نفس نکشم ولی بعد از چند دقیقه بیخیال شدم و بوی ماده ی بیهوش کننده رو به ریه هام استشمام کردم که سرم گیج رفت و سیاهی
P:28
(ویو ا.ت)
ا.ت: جیغغغغع بزارم پایین
مثل خودم با لجبازی گفت
فلیکس:نع
و بدن اینکه منتظر جوابی باشه به سمت خروجی حرکت کرد
با مشت به کمرش میکوبیدم ولی انگار نه انگار به یه ورش بود
فلیکس: تلاش نکن نمیزارمت پایین
با حرفش دست از تلاش کشیدم و با دستام موهایی که جلوی صورتم ریخته بود رو کنار زدم
چند دقیقه گذشته بود و اون داشت منو به سمت دریا میبرد
مکان جشن یجورایی چسبیده به دریا بود
برای همین فاصله ی زیادی تا دریا نبود
به دریا که رسیدیم بلاخره منو زمین گزاشت
دهنمو باز کردم تا چندتا فوش آبدار بهش بدم که متوجه شد سریع دستشو روی دهنم گزاشت
فلیکس: اول آروم باش !! اوکی؟
نفسمو عمیقی کشیدم و سرمو به معنی اوکی تکون دادم
دستشو آروم از روی دهنم برداشت که درحالی که داشتم عصبانیتمو کنترل میکردم گفتم
ا.ت: زود تند سریع بگو چرا اونجوری جلوی جمع منو برداشتی آوردی اینجا!!
دستشو توی جیبش فرو برد و گفت
فلیکس: توی خونه من....
تا خواست حرفشو ادامه بده درجا دستمو روی دهنش گزاشتم و گفتم
ا.ت: درباره ی اون موضوع صحبت نکن
دستمو از روی دهنش کشید کنار و گفت
فلیکس: هی تو منو بوسیدی.... باید وضیفشو بر عُهده بگیری
دستمو روی گوشم قرار دادم و چشمامو روی هم فشار دادم
ا.ت: نه نه نه نمیخام حرف بزنم نمیخام گوش بدمممم
یهو دستم از روی گوشم کشیده شد و گفت
فلیکس: هی تو...
ایندفعه با صدای بلند گفتم
ا.ت: نمیخام حرف بزنم
انتظار اینکه داد بزنم و نداشت خودمم انتظار نداشتم
با حرس رومو اون ور کردم و به سمت دریا قدم گزاشتم
نزدیک آب روی شن نشستم و به دریا زول زدم
چند دقیقه گذشته بود و هیچ کدوم حاضر به شکستن سوکت نبودیم که گفت
فلیکس: تو منو دوست داری؟
با حرفش سنگکوب کردم آره داشتم ولی چجوری باید میگفتم
اون گفت منو دوست داره
رومو برگردوندم تا بهش بگم ولی دیدن چندتا مرد سیاه پوش پشت سرش چشمام گرد شد
خواستم جیغ بزنم ولی اونا زودتر متوجه شده و دستمالی که تو دستشون بود روی دهن فلیکس گزاشتن
فلیکس با ارنج به شکم مرده چندبار ضربه زد ولی تاسیری نداشت تا اینکه بلاخره بیهوش شد
این اتفاقات در عرض چند دقیقه افتادن و من از ترس خشک شده بودم
که با دیدن اینکه دارن به طرفم میان از جام بلند شدم و تا خواستم فرار کنم دستمو گرفتن و یه دستمال جلوی دهنم گزاشتن
سعی داشتم نفس نکشم ولی بعد از چند دقیقه بیخیال شدم و بوی ماده ی بیهوش کننده رو به ریه هام استشمام کردم که سرم گیج رفت و سیاهی
۶.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.