فیک بی تی اس پارت 4
از زبون ا/ت: شوکه شده بودم نمی فهمیدم تهیونگ چی میگفت! تهیونگ: من تنهات می زارم تا استراحت کنی می خوای تا اتاقت باهات بیام؟ ا/ت: ن.... نه...... نی.. ازی.... نیست!(با لکنت) تهیونگ: اوکی. از زبون ا/ت: رفتم تو اتاقم و اماده برای خواب شدم که دیدم تهیونگ اومده تو اتاق و بهم میگه که امشب باهم بخوابیم اولش یکم فک کردم و خواستم بگم نه ولی نظرم عوض شد. با تهیونگ روی تخت خوابیدیم. تهیونگ بغلم کرد و صورتم و بوس کرد و به هم شب بخیر گفتیم.(حالا مگه خوابمون میبرد؟) تا صب می خندیدیم. ساعت 1 ظهر از خواب بیدار شدم. چشمامو که باز کردم دیدم تهیونگ داره نگام می کنه و با موهام ور میره و نازم می کنه. دید که بیدار شدم گفت صبح بخیر مای لیدی. ا/ت: صب بخیر تهیونگ. می تونم ته ته صدات کنم؟ تهیونگ: البته مای بیبی گرل! از زبون کوک: کمکم داشتیم به قصر تهیونگ می رسیدیم. توی راه اعضا می گفتن می خندیدن. بعد از چند دقیقه نامجون گفت: بچه ها همینه رسیدیم. کوک: چه قصر کوچولوئی داره! من بزرگ اینو دارم. نامجون: باید بری توشو ببینی دهنت باز میمونه😏 از زبون کوک: داشتم قصر رو نگاه می کردم که صورت ا/ت رو دیدم دقت که کردم دیدم داره با تهیونگ حرف میزنه و با موهای هم ور میرن. عصبانی شدم و به سرعت سمت قصر رفتم. از زبون تهیونگ: داشتم با ا/ت حرف می زدم که کوک رو دیدم ترسیدم و به ا/ت گفتم میای بریم به کلبه ی چوبی توی جنگل(با استرس) ا/ت: اوکی از زبون تهیونگ: سریع ا/ت رو سوار ماشین کردم و خودمم سوار ماشین شدم و بادیگارد هام رو فرستادم که یکم کوک و اعضا رو سرگرم کنن تا بهمون نرسن. از زبون کوک: بچه ها ا/ت و تهیونگ اونجان(با داد و صدایی عصبی) اعضا و کوک دست به کار شدن که بادیگارد ها جلوی اعضا و کوک سبز شدن. اعضا با کوک گفتن: کوک تو برو توی قصر ما اینا رو می زنیم. کوک: باشه از زبون کوک: چند تا از بادیگارد ها جلوم رو گرفتن ولی گوش مالیشون دادم و وارد قصر شدم. وارد که شدم خبری از تهیونگ و ا/ت نبود.
۲۹.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲