فیک بی تی اس پارت 2
در این لحظه تهیونگ بهت گفت: هیسسسسسسسس نمی خواد چیزی بگی فقط اینو بدون که من عاشقتم. تهیونگ از پیشت رفت تا یکم با حرف هایی که بهت زد عادت کنی و کنار بیای. با خودت می گفتی که چطور ممکنه که تهیونگ پادشاه باشه؟ همین که اینارو داشتی با خودت می گفتی یهو خدمت کار اومدن جلوی در اتاق و بهت گفت: عزیزم شاهزاده دستور دادند که امشب شام با شما می خورند و من اومدم تا شما رو واسه ی شام سلطنتی اماده کنم. ا/ت: شام سلطنتی دیگه چیه؟ خدمت کار: مانند شام های معمولی دیگست ولی این بار با شاهزاده ی سرزمین شام می خورید و باید لباس مرتبی بپوشید. این رسم سلطنتیه!
ا/ت: هاا؟ باااشه فقط یه لباس معمولی بده بپوشم(عکس لباس رو می زارم)
خدمت کار: البته.
کم کم شب شد و تو برای شام سلطنتی اماده شده بودی و تهیونگ هم سر میز شام منتظرت بود.
(لایک و کامنت فراموش نشه💜)
ا/ت: هاا؟ باااشه فقط یه لباس معمولی بده بپوشم(عکس لباس رو می زارم)
خدمت کار: البته.
کم کم شب شد و تو برای شام سلطنتی اماده شده بودی و تهیونگ هم سر میز شام منتظرت بود.
(لایک و کامنت فراموش نشه💜)
۴.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲