رومان دریای آبی
《رومان دریای آبی 》
پارت 4
اون میدونست که اگه خواهرش توی اوتاق نباشه کجا میتونه باشه
یاده بچگیاش افتاد که وقتی خواهراش کاره اشتباهی میکرد
پدراش اونو توی انبار زندانی میکرد
به انبار رفت اما اونا هم کسی نبود اون وقت بود که ترسی بدی به دلش اوفتاد
جین تمام شب رو دنبال خواهراش گشته بود
اما هیچ اثری از خواهراش نبود
از عصبانیت و ناراحتی چنگی به موهاش زد نمیدونست که چیکار کنه
تا اینکه فکری به سراش زد
اون دوختر تمام شب رو به دریای رو یه رواش خیره شده بود
یعنی بعد از تمام اون سختی ها زندگیاش اینطوری باید تمام میشد
سانیه ای نگذشت که ات خودش رو در دریا حس کرد اون دوختر نمیتونست شنا کنه و در اون دريا عمیق غرق شد !
《دیشب》
م/جیمین : پسرم چرا نمیخواهی با دوختر عموت ازدواج کنی
دوختر خیلی خوشگلیه چرا لجبازی میکنی باهاش ازدواج کن
جیمین که درحال خوردن شام بود
قاشقی که توی دستاش بود روی میز کوبید و روبه مادراش گفت
جیمین : گفته بودم در این مورد نمیخوام حرف بزنم
م/جیمین : اما پسرم..........
حرف مادراش تموم نشده بود که جیمین از روی میز بلند شد
و به سمت اوتاقاش رفت روی تخت دراز کشید
از خستگی راه به سانیه نگذشته بود که خوابش برد
صبح همان روز بود که جین بهش زنگ زد و گفت
جین : با خواهرم ازدواج میکنی
اينجوری هم تو از اون دوختر خلاص میشی هم خواهر منو نجات میدی
جین همه حرفایش را با استرس و ناراحتی میگفت جیمین که از حرفای دوستاش شکه بود و نمیدونس چی بگه پرسید
جیمین : چیداری میگی داداش اصلا متوجه حرفات نمیشم
جین : بعدن توزیع میدم ازدواج میکنی یا نه
جیمین نمیدونس چی بگه از اون دوختر خوشش میاد با اينکه فقد
عکسهاش رو توی گوشی دوستاش میدید بازم یه جورای دوستاش داشت اما اون دوختر چی
به کنار دریای رفت تنها جایی که اون رو آرام میکرد نگاه کردن به اون دریای آبی بود
کنار دریای قدم میزد و در فکر فرو رفت بود و به حرفای دوستاش فکر میکرد
تا اینکه چیزی نظرش رو جلب کرد انگار کسی داشت توی دریا غرق میشد
زود به سمت اون فرد رفت
و چند دفه صداش زد اما جوابی ازش نشنید وقتی فهمید که اون فرد داره
غرق میشه خوداش رو داخل دریا انداخت و اون رو از دریا بیرون آورد
وقتی به صورتاش نگاه میکرد انگار براش آشنا بود
و موهاش از روی صورتاش کنار زد شکه شد درسته اون همان دوختری
بود که قفد با دیدن عکس هایش
ازش خوشش اومده بود وقتی به خوداش اومد نبضش رو گرفت اما خیلی ضعيف بود
دستاش روی قفسه سینه دوختر گذاشت و چند دفه فشار داد اما فایده نداشت وقتی دید که فایده نداره
روی صورت اون دوختر خم شد و میخواست که بهش تنفس مصنوعی بده
که اون دوختر چشمانش را باز کرد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
پارت 4
اون میدونست که اگه خواهرش توی اوتاق نباشه کجا میتونه باشه
یاده بچگیاش افتاد که وقتی خواهراش کاره اشتباهی میکرد
پدراش اونو توی انبار زندانی میکرد
به انبار رفت اما اونا هم کسی نبود اون وقت بود که ترسی بدی به دلش اوفتاد
جین تمام شب رو دنبال خواهراش گشته بود
اما هیچ اثری از خواهراش نبود
از عصبانیت و ناراحتی چنگی به موهاش زد نمیدونست که چیکار کنه
تا اینکه فکری به سراش زد
اون دوختر تمام شب رو به دریای رو یه رواش خیره شده بود
یعنی بعد از تمام اون سختی ها زندگیاش اینطوری باید تمام میشد
سانیه ای نگذشت که ات خودش رو در دریا حس کرد اون دوختر نمیتونست شنا کنه و در اون دريا عمیق غرق شد !
《دیشب》
م/جیمین : پسرم چرا نمیخواهی با دوختر عموت ازدواج کنی
دوختر خیلی خوشگلیه چرا لجبازی میکنی باهاش ازدواج کن
جیمین که درحال خوردن شام بود
قاشقی که توی دستاش بود روی میز کوبید و روبه مادراش گفت
جیمین : گفته بودم در این مورد نمیخوام حرف بزنم
م/جیمین : اما پسرم..........
حرف مادراش تموم نشده بود که جیمین از روی میز بلند شد
و به سمت اوتاقاش رفت روی تخت دراز کشید
از خستگی راه به سانیه نگذشته بود که خوابش برد
صبح همان روز بود که جین بهش زنگ زد و گفت
جین : با خواهرم ازدواج میکنی
اينجوری هم تو از اون دوختر خلاص میشی هم خواهر منو نجات میدی
جین همه حرفایش را با استرس و ناراحتی میگفت جیمین که از حرفای دوستاش شکه بود و نمیدونس چی بگه پرسید
جیمین : چیداری میگی داداش اصلا متوجه حرفات نمیشم
جین : بعدن توزیع میدم ازدواج میکنی یا نه
جیمین نمیدونس چی بگه از اون دوختر خوشش میاد با اينکه فقد
عکسهاش رو توی گوشی دوستاش میدید بازم یه جورای دوستاش داشت اما اون دوختر چی
به کنار دریای رفت تنها جایی که اون رو آرام میکرد نگاه کردن به اون دریای آبی بود
کنار دریای قدم میزد و در فکر فرو رفت بود و به حرفای دوستاش فکر میکرد
تا اینکه چیزی نظرش رو جلب کرد انگار کسی داشت توی دریا غرق میشد
زود به سمت اون فرد رفت
و چند دفه صداش زد اما جوابی ازش نشنید وقتی فهمید که اون فرد داره
غرق میشه خوداش رو داخل دریا انداخت و اون رو از دریا بیرون آورد
وقتی به صورتاش نگاه میکرد انگار براش آشنا بود
و موهاش از روی صورتاش کنار زد شکه شد درسته اون همان دوختری
بود که قفد با دیدن عکس هایش
ازش خوشش اومده بود وقتی به خوداش اومد نبضش رو گرفت اما خیلی ضعيف بود
دستاش روی قفسه سینه دوختر گذاشت و چند دفه فشار داد اما فایده نداشت وقتی دید که فایده نداره
روی صورت اون دوختر خم شد و میخواست که بهش تنفس مصنوعی بده
که اون دوختر چشمانش را باز کرد
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
- ۱۰.۱k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط