《روما دریای آبی 》
《روما دریای آبی 》
پارت 2
جیمین : جین من دارم برمیگردم بوسان پیشه خانوادم
جین که در حال آشپزی بود وقتی صدای دوستاش را شنید
از آشپز خانه بیرون اومد و به دوستاش که توی سالون روی مبل نشسته بود گفت
جین : دوباره این دفعه برای چی میخواهی بری
جیمین : همون بهس همیشهگی
جین : بازم خانوادت میگن با دوختر عموت ازدواج کن
جیمین : آره خودت که میدونی اون دوختره یه هر*زهست
من حاضرم با هرکسی ازدواج کنم جز اون(با کلافگی)
جین : خیلی دلم میخواست کمکت کنم اما کاری از دستم بر میاد
جیمین : اشکالی نداره خودم یه کاریش میکنم( با لبخند )
جین به سمت آشپز خانه قدم برداشت تا به غذاش سر بزنه
وارد آشپزخانه شد جیمین هم دنبالش آومد و به اپن تکیه داد
جیمین : تو نمیخواهی بری دیدن خانوادت خیلی وقت که اومدی سئول
و نرفتی بیشه خانوادت
جین که درحال هم زدن غذاش بود گفت
جین : آره درسته خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده
جیمین : انگار خیلی خواهرتو دوست داری( با لبخند )
جین : آره خیلی دوستش دارم خودت که میدونی خانوادم بخاطر مشکل
مالی که داشتیم اصلا رفتار خوبی با من و خواهرم نداشتن
پدرم هر وقت مشکلی پیش میومد مست میکرد
و مارو کتک میزد مادرم اصلا توجه به ما نمیکرد منو خواهرم از هم دیگه مراقبت میکردیم
من بهش قول داده بودم همیشه ازش مراقبت میکنم اما الان اینجام
من بخاطر این اومدم سئول که بتونم کار کنم اونو بیارم پیشه خودم
تا از اون جهنم خلاص بشه
جین وقتی داشت حرف میزد بغضبدی توی گلواش بود
دوستاش که متوجه این موضوع شد
فکری به سراش زد و گفت
جیمین : خوبه پس تو هم باید با من بیایی با هم میریم بوسان
جین : نه نمیتونم بیام چطوری با خواهرم روبه رو بشم
جیمین : نمیتونی منو گول بزنی ناسلامتی چند ساله که با هم دوستیم
میدونم تو هم دلت میخواد که بری بیشه خانوادت پس مخالفت نداریم
جین : باشه قبوله میریم
جیمین : باشه پس آماده شو که بریم
《ساعت 10 شب کره جنوبی بوسان 》
جیمین که درحال خارج شدن از بود
به دوستاش که به آسمان خیره شده بود نگاه کرد
غم از نگاه اش پیدا بود جیمین با خوداش فکر میکرد دوستاش چقدر
سختی کشیده که انقدر پر از درد و غم به آسمان بوسان خیره شده
جیمین : هیونگ چه حسی داری که بعد از دوسال دوباره داری برمیگردیخونه
جین : نمیدونم حسه خواستی ندارم ولی خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده خیلی دلم میخواد ببنمش
جیمین : باشه پس زود تر برو پیشش حتما اونم دلش برات تنگ شده
(با لبخند )
جیمین از دوستاش جدا شد و به سمت خونهاش حرکت کرد
ادامه دارد ¿¿¿¿¿¿¿
اجازه خوندن بدون لایک ندارید
پارت 2
جیمین : جین من دارم برمیگردم بوسان پیشه خانوادم
جین که در حال آشپزی بود وقتی صدای دوستاش را شنید
از آشپز خانه بیرون اومد و به دوستاش که توی سالون روی مبل نشسته بود گفت
جین : دوباره این دفعه برای چی میخواهی بری
جیمین : همون بهس همیشهگی
جین : بازم خانوادت میگن با دوختر عموت ازدواج کن
جیمین : آره خودت که میدونی اون دوختره یه هر*زهست
من حاضرم با هرکسی ازدواج کنم جز اون(با کلافگی)
جین : خیلی دلم میخواست کمکت کنم اما کاری از دستم بر میاد
جیمین : اشکالی نداره خودم یه کاریش میکنم( با لبخند )
جین به سمت آشپز خانه قدم برداشت تا به غذاش سر بزنه
وارد آشپزخانه شد جیمین هم دنبالش آومد و به اپن تکیه داد
جیمین : تو نمیخواهی بری دیدن خانوادت خیلی وقت که اومدی سئول
و نرفتی بیشه خانوادت
جین که درحال هم زدن غذاش بود گفت
جین : آره درسته خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده
جیمین : انگار خیلی خواهرتو دوست داری( با لبخند )
جین : آره خیلی دوستش دارم خودت که میدونی خانوادم بخاطر مشکل
مالی که داشتیم اصلا رفتار خوبی با من و خواهرم نداشتن
پدرم هر وقت مشکلی پیش میومد مست میکرد
و مارو کتک میزد مادرم اصلا توجه به ما نمیکرد منو خواهرم از هم دیگه مراقبت میکردیم
من بهش قول داده بودم همیشه ازش مراقبت میکنم اما الان اینجام
من بخاطر این اومدم سئول که بتونم کار کنم اونو بیارم پیشه خودم
تا از اون جهنم خلاص بشه
جین وقتی داشت حرف میزد بغضبدی توی گلواش بود
دوستاش که متوجه این موضوع شد
فکری به سراش زد و گفت
جیمین : خوبه پس تو هم باید با من بیایی با هم میریم بوسان
جین : نه نمیتونم بیام چطوری با خواهرم روبه رو بشم
جیمین : نمیتونی منو گول بزنی ناسلامتی چند ساله که با هم دوستیم
میدونم تو هم دلت میخواد که بری بیشه خانوادت پس مخالفت نداریم
جین : باشه قبوله میریم
جیمین : باشه پس آماده شو که بریم
《ساعت 10 شب کره جنوبی بوسان 》
جیمین که درحال خارج شدن از بود
به دوستاش که به آسمان خیره شده بود نگاه کرد
غم از نگاه اش پیدا بود جیمین با خوداش فکر میکرد دوستاش چقدر
سختی کشیده که انقدر پر از درد و غم به آسمان بوسان خیره شده
جیمین : هیونگ چه حسی داری که بعد از دوسال دوباره داری برمیگردیخونه
جین : نمیدونم حسه خواستی ندارم ولی خیلی دلم برای خواهرم تنگ شده خیلی دلم میخواد ببنمش
جیمین : باشه پس زود تر برو پیشش حتما اونم دلش برات تنگ شده
(با لبخند )
جیمین از دوستاش جدا شد و به سمت خونهاش حرکت کرد
ادامه دارد ¿¿¿¿¿¿¿
اجازه خوندن بدون لایک ندارید
۳۷۸
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.