سرنوشت سوخته ۲۶
زیبایی خدا به او داده بود مرا محو خود میکرد گویی که انگار خداوند سال های سال صورت اورا با دقت و ظرافت تمام نقاشی کرده نه فقط نقاشی صورت بلکه نقاشی باطن اش اگر دنیا مخالف این باشد که مال نباشد دنیا را نابود میکنم یک دختر 20 ساله با موهای مشکی و چشم های بادومی.....که بسیار ساده بود ... برعکس دخترایی که اطرافم هستن و قراره با یکیشون ازدواج کنند.....دختر رویا های من در حال قدم زدن بود من هم در ماشینم پشت چراغ قرمز به راننده گفتم ببیند این دختر کجا میرود عقیبش کردیم.... گفت اون توی کارگاه نجاری کار میکرد هر روز به بهانه مختلف به دیدارش میرفتم که ان چهره ارامش دهنده را ببینم یک روز دل را به دریا پهناور خداوند دادم و حس دلم را بهش گفتم لپ های سفیدش تبدیل به گل رز قرمز شد خجالت کشیدتمام خانواده ام با ازدواج منو دختر نجار مخالف بودن اما من مصمم تر از قبل برای این ازدواج لحظه شماری میکردم جئون:مونا به نظرت چند روز دیگه عروسی بگیریممونا:جئون خودت میدونی که خانوادت با ازدواج با من مخالف هستن پس چرا این کار رو میکنی جئون :تمام دنیا هم مخالف باشن همین که توهم منو بخواهی کافیه مونا: معلوم که تورو دوست دارم ولی خودت که میدونی من باید یورا راضی کنم هرچی باشه اونم خواهر منه مونا(داشتم به سمت خونه میومدم که در وا کردم و صدای هق هق کنان یورا میامد سریع به سمت رفتم که دیدم گوشه لبش زخم و خون خشم شده روش هست فهمیدم که خیلی وقته گریه میکنه)مونا:یورا چی شده چرا گریه میکنی یورا: اجی با جئون ازدواج نکنه لطفا
- ۳.۶k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط