"عشق دوطرفه ۹🖤"
"عشق دوطرفه ۹🖤"
صبح شد ...
بلند شدم و میز صبحانه را آماده کردم و سوفیا هم بعد اتفاق دیشب گرفت یه سره خابید 🙄
طوفان و سیل و زلزله و.... بیاد سوفی بیدار نمیشه تا موقعی که خورش بلند شه .
با یه بدبختی بیدارش کردم ...
جولی:هی ...سوفی من صبحانه خوردم موقعی که خاب بودی زود بخور و جمع کن میخایم بریم خرید ...
سوفیا:اوم ...حالا خرید چی....
جولی:لباس و وسایل خونه
سوفیا:خونه؟ ماکه تو هتلیم
جولی:یه چندتا خونه لوکس پیدا کردم اجاره؟ تا موقعی که اینجاییم بریم اونجا معلوم نیست تا کی باید اینجا باشیم آخه!
سوفیا :اوم...!
بعد از اینکه سوفیا صبحانه خورد آماده شدیم بریم برای خرید و کلید و ... برداشتیم که یهو...
طبق معمول گوشیم بالا جا موند ..😑
رفتم بیارمش که کوکی را دیدم درا باز کرد ...
کوکی:کاری داشتی؟
جولی :عه ... ببخشید اشتباه شد اومدم گوشیم از تو اتاق بردارم که اتاق را اشتباهی اومدم ...
پشتم کردم که برگردم که یهو لباسم گیر کرد به دکمه پیژامه کوکی و افتادم ... اونم افتاد و نفهمیدم چی شد یهو ...
همینجور که ما افتاده بودیم رو ... سوفیا اومد بالا و تا مارا دید اومد سرشو برگردونه خورد به دیوار 😂
با یه نگاه وحشت ناکی نگاهم میکرد که ترسیدم اومدم بلندشم
ای دل غافل ....
موهام گیر کرده بود به دکمه پیژامش
هر کاری کردیم باز نشد ... همینجور باهم بلند شدیم برین که یه چاقو بیاره که موهام خلاص بشه و کوکی دکمه خودش رو پاره کرد تا موهام آسیبی نبینه .....
سوفیا دست به کمر مونده بود و با نگاهش داشت منو میخورد
اومدم براش توضیح بدم که ناراحت شد و رفت پایین
من بدو و کوک بدو 😂
دیدم کاری از دستم بر نمیاد به کوکی گفتم چون سوفیا فقط به حرف کوکی گوش میداد مطمئنن
کوکی :هی ... سوفیا
سوفیا با چشمای پر اشک برگشت و نگاهش کرد ....
گفتم اتفاقی بود به خدا سوفی
گفت اوک باش ولی دفعه اخرت باشه میری نزدیکش
منم که خشکم زده بود گفتم اوک..
صبح شد ...
بلند شدم و میز صبحانه را آماده کردم و سوفیا هم بعد اتفاق دیشب گرفت یه سره خابید 🙄
طوفان و سیل و زلزله و.... بیاد سوفی بیدار نمیشه تا موقعی که خورش بلند شه .
با یه بدبختی بیدارش کردم ...
جولی:هی ...سوفی من صبحانه خوردم موقعی که خاب بودی زود بخور و جمع کن میخایم بریم خرید ...
سوفیا:اوم ...حالا خرید چی....
جولی:لباس و وسایل خونه
سوفیا:خونه؟ ماکه تو هتلیم
جولی:یه چندتا خونه لوکس پیدا کردم اجاره؟ تا موقعی که اینجاییم بریم اونجا معلوم نیست تا کی باید اینجا باشیم آخه!
سوفیا :اوم...!
بعد از اینکه سوفیا صبحانه خورد آماده شدیم بریم برای خرید و کلید و ... برداشتیم که یهو...
طبق معمول گوشیم بالا جا موند ..😑
رفتم بیارمش که کوکی را دیدم درا باز کرد ...
کوکی:کاری داشتی؟
جولی :عه ... ببخشید اشتباه شد اومدم گوشیم از تو اتاق بردارم که اتاق را اشتباهی اومدم ...
پشتم کردم که برگردم که یهو لباسم گیر کرد به دکمه پیژامه کوکی و افتادم ... اونم افتاد و نفهمیدم چی شد یهو ...
همینجور که ما افتاده بودیم رو ... سوفیا اومد بالا و تا مارا دید اومد سرشو برگردونه خورد به دیوار 😂
با یه نگاه وحشت ناکی نگاهم میکرد که ترسیدم اومدم بلندشم
ای دل غافل ....
موهام گیر کرده بود به دکمه پیژامش
هر کاری کردیم باز نشد ... همینجور باهم بلند شدیم برین که یه چاقو بیاره که موهام خلاص بشه و کوکی دکمه خودش رو پاره کرد تا موهام آسیبی نبینه .....
سوفیا دست به کمر مونده بود و با نگاهش داشت منو میخورد
اومدم براش توضیح بدم که ناراحت شد و رفت پایین
من بدو و کوک بدو 😂
دیدم کاری از دستم بر نمیاد به کوکی گفتم چون سوفیا فقط به حرف کوکی گوش میداد مطمئنن
کوکی :هی ... سوفیا
سوفیا با چشمای پر اشک برگشت و نگاهش کرد ....
گفتم اتفاقی بود به خدا سوفی
گفت اوک باش ولی دفعه اخرت باشه میری نزدیکش
منم که خشکم زده بود گفتم اوک..
۱۳.۱k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.